مقصد

مقصد : مقصد

نویسنده: Sisyphus

دستش را به سمت کمد دراز کرد، کمد را باز کرد، چیز زیادی برای جمع کردن نداشت چند تکه لباس، جعبه ای قهوه ای از جنس چوب که سیگار هایش را در آن میگذاشت، یک قاب عینک، چند کتاب و یک جعبه ی کوچک فلزی.
آن هارا درکیف گذاشت، هنگامی که داشت کیف را بلند میکرد ناگهان دسته ی آن شکست و کیف به زمین افتاد. وسایلش کف مسافرخانه پخش شد، ناگهان دید که در جعبه ی فلزی باز شد، اندوه قلبش را فرا گرفت، خم شد و جعبه را برداشت، کار از کار گذشته بود، عکس را از روی زمین برداشت و خواست بر روی جعبه بگذارد که قطره ای بر عکس افتاد، عکس قدیمی بود و پیرمرد یادش افتاد که از لحظه ای که سفرش را آغاز کرده بود در جعبه را باز نکرده بود. عکس را که در جعبه گذاشت نوبت به دستبند رسید، دستبندی که هیچ وقت به دست صاحبش نرسید. آن را هم در جعبه گذاشت. در میان اشک هایش ناگهان خنده ای بر لبانش جاری شد، خاطرات تلخ و شیرین از مقابل او رد می¬شدند و او نمیتوانست کاری کند، تنها دل به دل خود داده بود و به خودش گوش میداد.
از وقتی که رفته بود مرد دلش را گم کرده بود، گویی دلش را در جعبه گذاشته بود و خودش نمی¬دانست، خاطرات اولین ها به سرعت مرور می¬شدند، اولین دیدار، اولین قرار، اولین بوسه.
مرد هوشش را هم گم کرده بود، هرچه داشت را فروخته بود و راهی سفر شده بود، یادش نمی¬آید چند سال می¬گذرد، ولی یادش می¬آمد چه سفر طولانی بود. خاطرات روزهای اول آشنایی به یادش می¬آمد، خنده های او، خنده های خودش، جذاب ترین تصویر زندگی اش همان خنده هایی بود که دیگر تنها در خیالش می¬توانست آن را ببیند.
یادش می¬آمد قرار نبود اینقدر سفر طولانی شود، ابتدا فکر می¬کرد که مقصدش مشخص است، جایی در دل تنهایی، جایی که کسی را نشناسد، رفته بود، شهر غریبی بود و در یکی از مسافر خانه ها ساکن شده بود، کسی اورا نمی¬شناخت و همین هم هدفش بود. پس از گذشت چند وقت دید نه اینجا آنطور که باید نیست، پس وسایلش را جمع کرده بود و به دنبال مقصدی دیگر رفته بود.
فکر کرد که شاید باید جایی برود که کسی را نبیند، نمی¬دانست که به جنگل برود و یا به بیابان، در نهایت تصمیم گرفته بود که به غاری پناه ببرد و در آنجا خلوت کند، در کوهی نزدیک شهری کوچک در دل گمنامی، زبانشان را بلد نبود، تنها هفته ای یک بار می¬رفت و مایحتاجش را می-خرید و باز به خلوت خودش می¬رفت، خدا را شکر می¬کرد که قبل از آن آدم متولی بود، ولی بعد از گذشت چند وقت فهمید که آنجا هم جایی که می¬خواهد نیست.
با خودش می¬گفت که شاید مقصدش را در زیبایی پیدا کند، به زیبا ترین جایی که می¬توانست برود فکر کند، کجا باید برم؟ کجا باید برم؟ آها! می¬رم پاریس، شهر زیبایی ها، افسوس که آنهم چندان دوامی نداشت. باید کجا می¬رفت
وقتی به هر مقصدی که رفته بود فکر میکرد، خاطرات تازه تر می¬شدند، یادش می¬آمد چطور سال های اول زندگیشان را با سختی پشت سر گذاشته بودند و به همدیگر کمک می¬کردند، مرد آن سالها سخت تلاش می¬کرد تا بتواند زندگی اش را سامان بدهد، چه قدر خوب شد، وگرنه نمی-توانست به این سفر بیاید.
وقتی سیل خاطراتش تمام شدند، در جعبه را بست، این آخرین مقصدی بود که به ذهنش میرسید، شلوغی، با خود فکر کرده بود که آنقدر خودم را در سیل جمعیت غرق می¬کنم که دیگر وقتی برایم نماند، وقتی برایت نماند، برای تو که دیگر نیستی!
کیف را در بغلش فشرد، در اتاق را باز کرد، به داخل اتاق نگاه دیگری انداخت و با خودش گفت، اینجا هم مقصد من نبود، اینجا هم تو هستی!
از مسافرخانه که بیرون آمد دیگر نمی¬دانست کجا برود، مدتی قدم زد، ناگهان خود را در پارکی زیبا دید، چقدر این پارک برایش آشنا بود! و چقدر زیبا.
مدتی در پارک به گردش پرداخت، از روی پل چوبی که دو طرف رودخانه را به همدیگر وصل میکرد رد شد، به افق نگاهی کرد، آفتاب در حال غروب بود و هوا تنها سایه هایی از اطراف را نشان می¬داد، همه چیز مبهم بود، مرد تلاش کرد تا آن سمت پل را نگاه کند تا ببیند چه چیزی انتظارش را می¬کشد، بی فایده بود، از جعبه ی چوبی سیگاری در آورد و همانجا آن را روشن کرد و پکی به آن زد، دود ها اطراف صورتش را فرا گرفتند و در آن دود غلیظ پیرمرد به مقصد بعدی اش فکر می¬کرد، ناگهان انگار همه چیز واضح شد، گویی پیرمرد مقصد بعدیش را پیدا کرده بود. کیفش را زمین گذاشت، گویی کیف در مه زیر پایش معلق بود، خوشحال بود، انگار این دیگر مقصد آخر اوست. خنده چهره اش را شبیه همان مردی کرده بود که گویی صاحب واقعی زمین است. و رهسپار شد.
صبح روز بعد کودکی که با پدر و مادرش به پارک رفته بودند از آن پل رد شد، کیف را روی زمین دید. به پدرش کیف را نشان داد. پدر کیف را باز کرد تا بلکه نشانی از صاحبش بیابد، چیز زیادی در کیف نبود، چند تکه لباس، جعبه سیگار چوبی به رنگ قهوه ای، یک قاب عینک و چند کتاب، همین.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.