ژولین . عزیزم : چاله عمیق
0
26
1
12
داستان دوم چاله عمیق
عمیقی زندگی من تا حدی شده بود که من دیکر
زندکی را باور نداشتم . اما روزی به خودم امدم .
یکی از روزهای بهاری سال در هوای بارونی به سرم
زد که در چیدن قارچ های سمی که برای اسیب نرسیدن
به مسافران هست به کمک گروه حفاظتی کانون بروم .
من برای اولین بار خواستم به ته جنگل بروم بعضی ها
می گفتن تو کوچکی تنها نرو .
به سمت ته جنگل داشتم
پایین تر می رفتم که هی جنگل تاریک ترو باران شدید تر
می شد وقتی که دیدم یک تیکه پر از قارچ های سمی است
سریع و با عجله برای اینکه باران شدید ترنشود به سمت
قارچ ها رفتم اما یک هو زیر پایم خالی شد و در چاه عمیقی
افتادم به خودم گفتم مثل چاه عمیق زندگی من است هرچه داد
می زدم کسی صدای من را نمی شنید چاه انقدرعمیق بود
که صدا بیرون نمی رفت بعد از نیم ساعت تنهایی دیدم که
اب تا موچ پای من امد است دوباره شروع کردم به داد زدن
تا کسی امد و گفت چرا چاه زندگی ات را کوچک تر
نمی کنی تا از این چاه بیرون بیای بعد رفت .
کفتم. برگرد
برگرد برگشت .
گفتم. چطور .
گفت. باید بدی ها را خالی کنی
ومحبت را جا بدی.
مثل یک خواب بود بعد ازپنج دقیقه چاه
کوتاه ترشد ان مرد برایم طنابی انداخت و من را بالا کشید
بعد یک هو ناپدید شد وقتی که اطرافم را نگاه کردم دیدم تمام
قارچ ها را چیده.
من شاداب به سمت بالا رفتم.
ادامه داه .......
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳