ژولین . عزیزم : روزی که زیر باران خیس شدم 

نویسنده: zahra1385far

هنوز هم بعضی وقت ها به آن مرد فکر می کنم که در آن روزی که باران می آمد من دردسر افتاده بودم به من کمک کرد ، و من از آن به بعد با حرف آن مرد زندگیم عوض شد و دنیای جدید برای من آغاز شد .


به من گفت: ( چرا چاه زندگیت را کوچک که نمی کنید تا از اینجا بیرون بیایی . )


بعد گفتم: ( برگرد ، برگرد )


برگشت ، گفتم: (چطوری)


گفت: ( باید بدی ها را خالی کنی و محبت را جا بدهی )


مثل یک خواب بود بعد از پنج دقیقه انگار چاه کوتاه تر شد ؛ آن برایم طراحی انداخت و من را بالا کشید ، بهد یکهو ناپدید شد .


آن مرد کی بود الان کجاست ،چکار می کند ،اصلا نامش چیست و چرا آنقدر نورانی بود که حتی صورتش معلوم نبود. 
و آیا من دوباره آن مرد نوری را می توانم ببینم . 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.