ژولین . عزیزم : خاص های خوشگل 

نویسنده: zahra1385far

مامان _ ژولین ! ژولین عزیزم آماده ای بریم . 
من هم چون آماده بودم اهرم ویلچر را به سمت در تکان دادم ، و بعد با حرکت کردن ویلچر خارج شدم و به سمت در خروجی حال رفتم تا با مادرم به جایی که قرار من را ببرد برویم . 
مامان _ ژولین اونجا که قرار بریم همشون مثل تو هستن خاص متفاوت ولی زیبا خوشگل و ناز . 
من همینطور که مادرم ویلچر را حرکت میداد فکرم درگیر حرف هایی که زده بود شد ؛ یعنی چی آدم هایی خوشگل قشنگ و زیبا اما مثل من یعنی معلولن یا شاید نمیتونن صحبت کنن . 
مامان _ خوب ژولین رسیدیم . 
با صدای مادرم نگاهم را از اطراف برداشتم و به روبرو نگاه کردم ، و مات و مبهوت ماندم .
مامان _ ژولین این هم «خونه ی خاص های خوشگل» ، جایی برای آشنایی با آدم هایی مثل خودت . 
مادرم راست میگفت سر در اون ساختمان نوشته بود ؛«خاص های خوشگل» . 
وقتی وارد ساختمان شدیم مادرم با یک خانم صحبت کرد بعد مرا با آسانسور به طبقه ای برد بعد به سمت اتاقی رفت ، و در زد و رفت داخل . 
مامان _ سلام سلام به بچه ها ، اینم دوست جدیدتون ژولین . 
بعد معرفی کردن من توسط مادرم به تمام بچه ها نگاه کردم  همه بر روی میز صندلی تک نفره نشسته بودن ولی از حق نگذریم خیلی زیبا بودن ، ماه جلشون کم می آورد ؛ بعد حرکتی که با دستاشون انجام دادن فهمیدم آنها هم مثل من لال هستن و با زبان بدن به من خوشامد گفتن . 
مادرم من را پشت یکی از میز ها که صندلی نداشت گذاشت بهد رفت به سمت در قبل رفتن برگشت و گفت:
مامان _ به امید دیدار ژولین عزیزم . ... 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.