ژولین . عزیزم : زنگ تفریح ما آدم های ( خاص )

نویسنده: zahra1385far

خیلی خیلی خوشحالم ! 
ده جلسه ای است که من به کلاس های مدرسه ی ( خاص های خوشگل ) می آیم . 
در اینجا دوستان زیادی پیدا کردم . 
ولی یکی از بهترین دوستانم که بیشتر اوقات را با او می گذراندم ، به گفته معلم امروز نمی تواند در کلاس های امروز شرگت کند .
با مارلا دوست دیگرم که دسته های ویلچره من را گرفته بود و هل میداد داشتیم از در گلاس خارج میشدیم ، که معلم صدایمان زد ؛ و گفت : 
 _ (( شما اگر میتوانید به دوستتان اِلِنا کار امروز رو اطلاع بدین )) 
 امروز قرار شد در کلاس کار هنری انجام بدیم .
مارلا با زبان اشاره به معلم می گوید : 
 - << حتما به او می گوییم >> 
 معلم روبه مارلا با چهره ای خوشحال می گوید : 
_ << پیشرفت کردی مارلا >> 
مارلا از حرف معلم خوشحال میشه و با زبان اشاره به معلم ممنون می گوید . 
وقتی به حیاط رسیدیم ، زنگ تفریح ما آدم های ( خاص ) شروع می شود . 
بین ما : یگی نمی شنود ، یگی نمی بیند ، یگی هم نمیتواند حرف بزند . 
من و چند نفری هم استسناء نمی توانیم را بریم ، برای همین روی ویلچر می نشینیم . 
من به کمک دوستم دایانا که او هم معلول است ،به همراه مادرم به کلاس های کمک درمانی رفتم ؛ ولی دکترها گفتن من دیگر نمی توانم روی پاهای خو به ایستم یا راه بروم . 
همنطور که در فکر و خیال بودم ، که یکی من را آرام تکان داد ؛ وقتی به آن سمت چرخیدم اِلِنا را دیدم . 
دوست خوب من ، که نبودنش باعث ناراحتی من می شد . 
با زبان اشاره با هم شروع به صحبت می کنیم ، و من حال او را میپرسم ؛ 
 او می گوید و من به او میگویم . 


 ... ادامه دارد ...
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.