سفری که قرار است مردم پارس را از اتفاق افتاده آگاه کند ...
مطلبعلی دانا و عالم بزرگ دینی پارس است ، که در اوهر پارس زندگی می کند .
طبق فرمان فرمانروا قرار است مطلبعلی به پایتخت پارس شهر مزبور سفر کند ... .
همه منتظر هستن تا بدانند مطلبعلی چگونه اتفاق افتاده را تعبیر می کند ...
و نوید چه اتغاق هایی را خواهد داد .
**
کرم- سرورم مطلبعلی اجازه شرفیابی می خواهند .
اردوان شاه- بفرستیدش داخل .
مطلبعلی از اینکه به دیدن حاکم می رفت و قرار بود درباره این ماه گرفتگی بگوید می ترسید ،
و هرچی فکر می کرد نمی دانست چه به حاکم بگوید .
اگر راست می گفت اورا می گشتن ، و اگر دروغ می گفت باز هم اورا می گشتن ... .
اما این تعبیر چه بود که اگر راست را می گفت گشته می شد ...
مطلیعلی- درود بیگران بر فرمانروای بزرگ تمام ممالک پارس بیگرانه ...
اردوان شاه- ای مطلبعلی عالم به ما بگو این ماه گرفتگی توسط خورشید نشانه ی چیست ؟
و نوید چه می دهد ...
مطلبعلی- خب ... ب ... سر ... ور ... م ...
اردوان شاه- بگو خب .. چرا دست دست می کنی ، ما حاظریم بشنویم بگو ...
مطلبعلی به خود میگوید : این یک حقیقت است که باید آشگارا شود ...
و همه بدانند که چه اتفاقی قرار است رخ بدهد . پس ترسی ندارد ... .
مطلبعلی- سرورم من همه جوانب را برسی کردم و تمام کتب علمی را نگاه کردم ...
حتی کتاب قرآن باز کرد ، و تمامی نوید به دنیا آمدن یک خورشید جدید را می دهند ...
که در آینده نچندان دور حکومتی شما را نابود کرده و حکومتی جدید در پارس ایجاد می کنند ... .
اردوان شاه از حرف های مطلبعلی عصبانی می شود و فریاد می زند :
اردوان شاه- چطور جرعت می کنی در محظر من چنین حرفی را به زبان بیاری ...
او را ببرید و هزار ضربه شلاق بزنید تا دیگر این خضعولات را به زبان نیاورد ...
مثلا به خودش میگوید عالم دینی ، حیف ما که بهش لقب دانای بزرگ را دادیم ... .