ستارگان مرگ : مقدمه

نویسنده: ARTY

بسم الله

خداوندا مرا از شر دانشی که گمراهم می کند حفظ بگردان 

فکر می کنم یک مقدمه خوب یا یک معرفی خوب ، یکی از مهمترین روش ها برای جذب مخاطب آگاه است ، هر چند مخاطبین آگاه که می دانند چه بخوانند معیارشان مقدمه های این چنینی نیست امّا خدا را چه دیدی شاید سرگشته ای مانند من سر از میان این کلمات در بیاورد و آنها را با صدای ذهنش زمزمه کند . 

همین حالا که این متن را می نویسم در چهاردهمین بهار زندگی ام به تنهایی قدم می زنم و برگ های کتاب جوانی ام را بی مقدمه ، سراسیمه و خسته ورق میزنم تا برسد به آنجا که از همه جا شیرین تر است . شاید برسد به آنجا که در خلع فضا رها می شوم و کمی نزدیکتر از آنچه هست ستاره ها را رویت می کنم ، یا شاید برسد به آنجا که باد بر روی بام ساختمانی بلند به من چنگ می زند و من با همین چشم ها به آسمان نگاه می کنم و به دنبال گمشده ای در آن فضای بی کران چشمانم ، با زبان بی زبانی از هر چیزی که فکر می کند آن بالا است سوالی بی جواب را می پرسد ، سوالی که می دانم مرا به مرز نیستی می برد ، سوالی که وقتی همین حالا بهش فکر می کنم جنون مثل ماری در تمام وجودم می خزد و مرا به گمراهی می برد . 

چرا وجود داریم ؟ 

می خواهم فریاد بزنم محض رضای خدای یک نفر در این جهان به من بگوید همه ی اینها برای چیست !؟ راز این خلقت چیست ؟ خداوندا فقط یکبار ، به من فرصت دانستنش را بده ! حتی اگر به جنون کشیده شود ، یقیناً جنونی است آگاهانه . 

امّا ، می دانید این زمان ، قرنی که شروعش کرده ایم حس و حال عجیبی دارد ، در این قرن مادر ، پدر ، مادربزرگ ، پدربزرگ ، دوستان ، دشمنان ، اهداف ، رویاها ، ترس ها ، کابوس ها و هر آنچه که برایمان عزیز است می میرد ...

حتی خود من هم در این قرن خواهم مرد .

فکر کنم حالا نوبت من است که از مرگ بترسم . 

امّا ... قبل از آنکه بمیرم ، مثل سرباز جنگی ای که تیر خورده است و رو به آسمان و باران آتش دشمن در حال جان دادن است ، می خواهم بدانم ، می خواهم بدانم که همه ی اینها برای چیست ؟ می خواهم بدانم چرا جنگیده ام ؟ چرا زندگی کرده ام ؟

پس خداوندا ! می دانم حالا اینجایی ، همیشه اینجا بوده ای . همیشه همه جا بوده ای . فقط به من بگو ، قبل از آنکه این زندگی را تمام کنم و به درگاه تو بیایم برای بازخواست . فقط بگو برای چه چیزی زنده ام ؟ بگو باید برای چه چیزی تلاش کنم و قسم می خورم ... به خون خدا در حماسه ای هزار و چهار صد ساله قسم که تا آخرین لحظه زندگی ام آن را طلب کنم . خداوندا ! می دانم هیچ امکان ندارد این جهان برای چنین چیزهای دنیوی و بی ارزش خلق شده باشد ، پس فقط به من بگو هدف والای خلقت انسان چیست ؟ چرا سیب را برای آدم و هوا آفریدی ؟ چرا انسان را خلق کردی ؟ چرا من ؟ چرا حالا ؟ اساس این هستی چرا است ؟ 

حداقل برای من همیشه چرا بوده است . 

حداقل برای من همیشه سوال بوده است .

همیشه مثل گمشده ای بودم که به دنبال خانه اش می گردد امّا حالا ... زمان جان دادن من است . 




دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.