ستارگان مرگ : فصل اول ـ تاریخ خون 

نویسنده: ARTY

اولین روز سال 3002 سومین سالی بود که خاندان اسلیرـslayerـ کوچکترین عضوش را از دست داده بود و تقریبا دو سالی می شد که عضو کوچک دیگری به اسم رسکیو ـrescueـ به منظور نجات ، به خانواده و تاریخشان ملحق شده بود . 
قدمت خاندان اسلیر به سه هزار سال پیش باز می گردد و نقطه اوجشان با ظهور وایکینگ ها در جزایر شمال غربی تا به امروز همراه بود امّا دلیلی محکم برای منقرض نشدن این خاندان مثل وایکینگ ها و هزاران تمدن بعد از آنها وجود داشت که فقط خودشان و چند تن از تاریخدانان پیگیر متوجه اش بودند 
چند سال بعد از انتشار اطلاعات ، آدولف تیر اینطور درباره دلیل ثباتشان استنباط کرد که : خاندان اسلیر در تمام طول عمر خونین و آلوده به گناهشان مثل یک ویروس و بیماری مرگ بار به قلب هر قبیله و جنبشی که بر نفعش عمل می کرد نفوذ کرده و آنها را به کنترل خودشان در آورده است و با گذشت زمان که سلسله دچار سقوط شده است آن را رها کرده و زمینه ی جنبشی دیگر را برای خود فراهم کرده است و اگر این موضوع و رفتار سیاست مدارانه ی اسلیر ها را بررسی کنیم رد پای آنها را همه جا می بینیم هر جا که منافعی هوشمندانه در وسط باشد به عقیده من زندگی ویروس وار اسلیر ها آنها را تا این پهنه تاریخی حفظ کرده است !
 هر چند چند روز بعد تاریخدان مسیحی به دست بلز اسلیر کشته شد امّا مگر مرگ یک تاریخ دان مهم است ؟
 آن تاریخ دانان پیگیر شامل توماس کارلایل ، خودِ آدولف تیر و ژول میشله می شدند که از صحبت دربای اسلیر ها و تاریخشان منبع شده بودند ، امّا اسلیر ها کنجکاوی این تاریخدانان را دیده بودند به همین دلیل فقط در صورتی تاریخ خودشان را با آنها به اشتراک گذاشتند که چیزی درباره ی آنها نه بنویسند و نه بگویند حتی اجازه ی تفکر روزهای گذشته را از تاریخدانان گرفتند ، کسی که این اطلاعات را با آنها در میان گذاشت بلز اسلیر در سال 2020 بود . در جلسه ی چهار نفریشان فقط سه پوشه ی کم برگ و قدیمی را در دست گرفته بود که قدمتشان نشان می داد اسلیر ها از مدت ها پیش به فکر جمع کردن اطلاعاتشان بودند امّا بسیاری از اطلاعات برداشته شده بود تا تاریخدانان آگاهی که نباید را نداشته باشند ، وقتی بلز اسلیر پوشه ها را روی میز چوبی به سمت تاریخدانان هل می داد با لبخندی آکنده به هشدار گفت : ما این مطالب را به کودکانمان آموزش می دیم بنابر این تاریخی که ما می دونیم و کودکان ما خواهند دونست از تاریخی که شما حتی در دانشگاه هاتون تدریس می کنید کامل تر و ...
ـ این امکان نداره !
ـ و البته خشونت بارتره .
ـ من گفتم که این امکان نداره ... 
توماس کارلایل پنج صفحه را مدام زیر و رو کرد ، عکس هایی که روی ورقه ها به عنوان مدرک چسبیده بودند را محکم در دستانش نگه داشته بود و چشمانش با سرعت نوشته ها و نامه ی دو خطی ای را که در پوشه بود زیرو رو می کرد و دوباره زیر لب می گفت : این امکان نداره ، این نامه این عکسا ، این گفت و گوها ! همش دلیلی بر اینکه چطور هیتلر جنگ جهانی را راه انداخت ! نازی ها ! شوروی ها ! همشون فقط یه اسباب بازی برای شما بودن !
بلز اسلیر با آرامشی شیطنت آمیز بلند شد : بله آقای کارلایل ، متاسفانه جد من که از گفتن نامش در پوشه ها خود داری شده به عنوان یک سرگرمی برای مدت کسالتش جنگ جهانی را طراحی کرد ، بعد از مرگش ما مقدار زیادی از دست نوشته ها و طراحی های جنگی را در اتاق کارش پیدا کردیم ، خودم به شخصه اونجا بودم . 
میشله با آرامشی کاذب ادامه داد : یعنی جد شما کل جنگ جهانی را برای سرگرمیش طراحی کرده ؟ امکان نداره چنین خرافه هایی را باور کنم .
ـ متوجه هستم مغز شما برای ایمان آوردن به این موضوع به اطلاعات بیشتری نیاز داره ، ولی ... بیاید بیشتر از این جلو نرید . هر چند برای کسانی که ایمان ندارند میشه یک روش راحت تر را پیشه کرد ، جد من برای منافع سرمایه داریش جنگ راه انداخت می تونید این رو به عنوان هدیه از من داشته باشید ولی خب ... ما مدیون ایشون هستیم به خاطر ثروتی که امروزه داریم .
میشله صفحه ها را ورق زد ، نمی خواست در حال حاضر رو به روی شیطان روحیه خودش را از دست بدهد ترجیح می داد در یک مکان و زمان بهتر به محتوا رسیدگی کند .
ـ ولی فقط همین . انتظار داشتم مطالبی درباره ی ظهور خاندانتون در اختیارمون بزارید .
ـ به عقیده ی من نقطه شروع هر چیزی نقطه ضعفش هم هست بنابر این ترجیح دادم تنها بخش هایی را در اختیارتون بزارم که مربوط به تاریخ ناقص و دروغین خودتونه .
ـ ولی چرا ما ؟
بلز اسلیر لبخند عمیقی زد که نشان از هدفی والاتر می داد : فقط محض سرگرمی !


قلعه ی اسلیر ساخته ی دست وایکینگ ها بود ، در زمانی که اسلیر ها به عنوان جنگجو در جنگ های کشور گشایانه آنها شرکت می کردند وایکینگ ها از آنها افسانه ای ساخته بودند که باورش برای یک انسان عجیب بود امّا خود اسلیر ها آن را با آغوش باز پذیرفتند و به آن شاخ و برگ دادند . وایکینگ ها اسلیر ها را موهبت هایی از جانب خدای جنگ اریس می دانستند ، برای همین معبدی برایشان ساخته بودند و بسیاری از غنیمت های جنگیشان را به اسلیر ها عطا می کردند تا از خداوند برای این نعمت ها تشکر کنند . قلعه ای که وایکینگ ها ساخته بودند ساختمانی عظیم با اتاق ها و سر سراهای فراوان در ایرلند بود . خود ساختمان مانند سنگ قبری قدیمی و سیاه رنگ در بین منظره ای خارق العاده از ایرلند شمالی سر بر افروخته بود . قلعه بین یک دشت و یک جنگل قرار گرفته و چندین کیلومتر از زمین های اطراف را تحت تملک خود داشت از جمله ساحلی زیر صخره ها که کشتی ها و قایق های زیادی را بدرقه کرده بود .
اما با وجود این همه ثروت در ایرلند اعضاء کمی از خاندان ساکن قلعه بودند اکثرا در نقاط دیگر جهان زندگی ای در خور یک اسلیر برای خودشان ساخته بودند و زندگی ای متشابه در قلعه را برگزیده بودند ، یکی از افسانه های محلی ها درباره ی قلعه ، این بود که این قلعه روح دارد ، البته که حرفشان درست بود و این دلیل سفر و زندگی اکثر اعضای خانواده به نقاط دیگر دنیا شده بود امّا سه سال پیش همراه با از دست دادن عضو جوانی از خانواده ارواح نیز از آن قلعه رفته بودند ، انگار روح جوان اسلیر تمام ارواح را به دنبال خود به جهانی دیگر کشانده بود هر چند نمی توان تضمین کرد که دیگر روحی به این خانه و به دنبال اسلیر ها نمی آید ، اسلیر ها هنوز دست از قتل بر نداشته اند .
 اریس دختری پازده ساله بود که خاندانش او را از دست دادند ، هنوز هم در تالار های نقاشی عکس او را به دیوار نگه داشته بودند . اریس مثل تمام زنان و مردان خالص خاندانش موهای سیاه ، زوایه های صورت تیز و پوست رنگ پریده را به ارث برده بود . امّا چشمانش رنگ دیگری داشتند . انگار در چشمانش خاک ماه ریخته بودند ، رنگشان طوسی روشن بود ولی مثل دریاچه ای یخ زده در زمستان های جنوبگاه سرد و بی روح بودند .انسان گاهی شک می کرد در پس آن چشم ها گرمایی هم هست.
بعد ازدست دادن اریس خاندان اسلیر به نوعی دچار یک خلع شد . خلع خون خالص .
خون خالص بزرگترین ویژگی آنها بود . خونی که شامل ژن های قاتل بود . اخلاق و رفتار خاندان اسلیر به نوعی ارثی بود و علم نام این ژن را ژن قاتل گذاشته بودند ، ژنی که خصلت های رفتاری و قتل هایشان را توجیح می کرد .در اصل وجود ژن قاتل برای آنها به دلیلی یک نقص در مغزشان بود غده ای درست پشت حدقه های چشمشان . اگر ازدواج خاندان اسلیر به صورت فامیلی و البته از طرق فامیل های دور و با خون خالص صورت می گرفت این خون انتقال پیدا می کرد و همچنان ژن قاتل حفظ می شد ، همراه با تمام خصلت های خشونت بارشان . امّا اگر ازدواج با کسانی صورت می گرفت که ساختار خونشان دارای ژن قاتل نبود در اون صورت ژن قاتل از بین می رفت یا نقشش کمرنگ می شد و سبب تولد ناخالص ها می شد . در تاریخ ـ اعراب ، اسلیر ها از آنها الهام گرفته بودند که ناخالص ها را زنده به گور کنند شاید این توجیح مناسبی برای قبرستان نوزادان اسلیر ها بود ، بومیان آنجا را خانه خون پاک ، صدا می کردند زیرا شاید تنها نقصشان تولد در خانه ای بود که خونشان با دیگر اعضای خانه مطابقت نداشت . البته کسی که می خواست با کسی دیگر از خاندان ازدواج کند از خاندان به شیوه ی رقت انگیزی ترد و حتی در تاریخ خانواده فراموش می شد امّا خاندان قانون خاصی داشت که خون خالص به هیچ وجه نباید در بین ناخالصان پخش شود به همین دلیل نوزادان و کودکان را زنده به گور می کردند و یا به هر شیوه ی دیگری می کشتند . هر چند بعد از اینکه پیامبر به اعراب آموخت که دختران خود را به خاطر نقص زنده به گور نکنند اسلیر های مخالف کودک کشی از این موضوع بهره بردند و کودک کشی را فراموش کردند و تنها مجازات ناخالص ها ترد از خاندان و خانواده بود . 
و البته برای این کشت و کشتار ، قانون معنایی نداشت ، از دهه ها قبل اسلیر ها فهمیده بودند که چطور از قانون فرار کنند و این مشکل چندانی را برایشان فراهم نمی ساخت حتی اگر یکی از اعضای خانواده در حین به قتل رساندن کسی دیده می شد یا ازش فیلم گرفته می شد دادگاه نمی توانست آنها را احظار کند . به نوعی می توان گفت در دنیا فقط دو کس می توانستند بدون بازخواست از جانب زمینی ها قتل یا هر کار دیگری انجام بدهند ، ملکه ی انگلستان و خاندان اسلیر .
 که البته برای خاندان اسلیر ها موضوع دور از ملکه ی انگلستان نبود ، این خاندان حتی ملکه ی انگلستان را هم به سخره گرفته بودند .




دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.