بی پایان

بی پایان

mahya89 نویسنده : mahya89 در حال تایپ

داستان های مشابه

در دل کوه های سرافراز که گویی آسمان را در آغوش کشیده اند، ...

سلام من جک هستم و 25 سالمه ، علاقه زیادی به بازی های کامپیوتری ...

خلاصه داستان: پلیس به دنبال 2 دختر هست. اسم اونا امیلی و ...

تا حالا شده بخوای جاودان عمر کنی یا به عبارتی یه عمر "بی پایان" داشته باشی؟
این کتابو بخون تا نظرت عوض شه!

در مورد یه نویسنده است که هیچ وقت نمی تونه داستاناش رو تموم کنه، یا به عبارتی داستاناش "بی پایان"نند!
این دختر انقدر سرش تو داستاناشه که توجه چندانی به زندگی ش نمی کنه. افرادی از خانواده اش به آسمون میرن و افراد جدیدی به زمین می آن. متوجه هیچ کدوم نمی شه و اگر ام میشه توجهی نمی کنه...تا اینکه یه روز به خودش می آد و می بینه تنهاست، داره تولد 125 سالگی ش رو جشن می گیره و مثل یک دختر جوون 23 ساله،سالم و سر پاست! کلا بی خیال خانوده اش می شه و کلیییییییی خوشحال می شه! اولش می گه:«آخ جون! من می تونم تا آخر این دنیا زندگی کنم! می تونم هر کاری بکنم! و اِل و بِل و بِل! ولی کم کم از این زندگی "بی پایان" خسته می شه و حالا دنبال راهی تا به زندگی ش پایان بده...!
ژانرها: تخیلی / ماجراجویی / معمایی
تعداد فصل ها: 12 قسمت
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.