حُس : اهداف نیمچه پرت

نویسنده: Winking

مامان رفته بود و من خواب مانده بودم.اینکه نتوانستم ازش خداحافظی کنم مرا آزرده خاطر میکرد.
از پله های چوبی عسلی رنگ خانه به پایین آمدم و صدای《قِژ قِژ》آنها بلند شد.
به طبقه پایین خانه رسیدم و طبق معمول مبل های سفید که قسمت بزرگشان با روکش پارچه ای زرشکی رنگ پوشیده بود جلوی چشمم آمد.
طبق عادتی که داشتم جلوتر رفتم جلوی میز سیاه و چوبی رنگ که روی آن شیشه بود نشستم.بافت نرم فرش زیر آن کف پاهایم را نوازش میداد.
به شیشه روی میز خیره شدم.زیر آن صدف های بنفش و سفید رنگ نقش بسته بودند.
یادم می آید وقتی خردسال بودم این صدف ها را از ساحل جمع کردیم و سپس مامان و بابا سطح بسیار ظریفی از میز را برش دادند و در آن صدف ها را برای دکور قرار دادند.زیبا بود و البته چشم نواز!
کمی گذشت از جایم بلند شدم و به سمت اُپن رفتم.چیزی دیدم که مرا به بیشترین حالت ممکن به وجد آورده بود.
_مداد نوکی پانداییییی!!!بابا مرسییی!
با گرفتن مداد از روی اُپن جوری انگیزه گرفتم که یللی تللی در طبقه پایین را متوقف و به طبقه بالا رفتم تا درس بخوانم.
_چخبرته انقد محکم میای بالا!تق تق تق تق!پله ها از جا کندی که پدر جان!
_ببخشید!
با خوشحالی وارد اتاقم شدم.آخر میدانید؟حُس لوازم التحریر است.
جامدادی اش همچون چمدانی برای خودکار ها و مداد هاست!
از تنوع پاک کن ها و ماژیک هایلایترش نگویم برایتان که دلتان آب میشود!
 به سرعت مشغول حل کردن تمارین ریاضی و سپس فیزیک شدم و به دور گزینه های درست با همان مداد نوکی خط میکشیدم.دلیل این عجله این  بود که میخواستم وقت بیشتری برای تمرین زبان انگلیسی داشته باشم تا بتوانم مثل یک بومی انگلیسی حرف بزنم!آخر دلم میخواست روزی بازیگر هالیوود باشم.
می دانم رویایی ست اما خب به قولی آرزو بر جوانان عیب نیست!

اهداف دیگری هم داشتم اینکه در زمینه بورس موفق شوم و کلی پولدار شوم.
به کشت قارچ های صدفی مشغول شوم.
در حوزه نجوم فعالیت کنم و.....

ادامه دارد!
بچه ها واقعا ممنون میشم نظرتون رو صادقانه بگین تا به بهبود داستانم منجر شه ^-^مرسی بازم
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.