سریع غذا میخورد میدونستم دلیل عصبانیتش چیه هرچی بود مربوط به محمد بود معلوم نیست باز چه گندی زده باصدای مامانم به خودم اومدم و متوجه شدم چن دقیقه است به بابا زل زدم

بسم الله الرحمن الرحیم❤ اللهم عجل الولیک الفرج☀ -ابجی ابجی بلندشو دیگه چقدر میخوابی ؟؟ صدای سارا رو مخم بود واقعاازجلوی پنجره اومدم کنار جوابشو دادم- بیدارم عزیز من الان میام با همون موهای ژولیده اومدم بیرون حتی صدای در اتاقم رو مخم بود امروز از اون روزا
بود که به عالم آدم گیر میدم بعداز شستن دستو صورتم به سمت حیاط رفتم و به سمت جای همیشگی که مامان بابام مینشستن صبحونه میخوردن رفتم روی ایوون نشسته توی ایوون نشسته بودن کنار مامانم نشستم به چهره بابا نگاه کردم معلوم بود عصبانیه چون همیشه موقع عصبانیت خیلی س
سریع غذا میخورد میدونستم دلیل عصبانیتش چیه هرچی بود مربوط به محمد بود معلوم نیست باز چه گندی زده باصدای مامانم به خودم اومدم و متوجه شدم چن دقیقه است به بابا زل زدم

دنبال کردن نویسنده دنبال کردن داستان

پابرهنه : سریع غذا میخورد میدونستم دلیل عصبانیتش چیه هرچی بود مربوط به محمد بود معلوم نیست باز چه گندی زده باصدای مامانم به خودم اومدم و متوجه شدم چن دقیقه است به بابا زل زدم

نویسنده: fsndgly

1 17 0 3

دیدگاه کاربران

نام *

ایمیل *

0/2000

جدیدترین تاپیک ها: