جاسوسان مرگ_جلد اول :         ماموریت جدید

نویسنده: Tarrah

چشمانم رو باز کردم، صدای زنگ بیدار باش در اتاق طنین انداز شده بود، بالش را روی سرم کشیدم تا یک لحظه نیرویم را جمع کنم و سپس یک باره بلند شدم.

اول قفل در را باز کردم و سپس روی صندلی ام نشستم، در لپ تاپ را باز کردم، پیامی جدید داشتم، از طرف معاون رئیس بود:"سریع بیا دفتر، رئیس می خواد موضوع مهمی رو باهات در میون بذاره"
غرولندی کردم و از جا بلند شدم، دفتر در راهروی سمت چپ بود، وارد راهرو شدم و در اتاق را زدم.
"بیا تو ساکورا"

در را باز کردم و گفتم:"از کجا فهمیدید منم؟!"
رئیس لبخندی زد و به نمایشگر پشت سرش اشاره کرد که در حال نمایش جلوی در دفتر بود.
لبخندی زدم و گفتم کارم داشتید؟
صورت پیر و ریش های سفید او در هم رفتند و گفت:"فکر کنم اخباری از قاتل پدر و مادرت به دست آوردیم"
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.