جاسوسان مرگ_جلد اول :               حمله

نویسنده: Tarrah

رئیس با ناراحتی گفت:"تمام اطلاعات مربوط به کارکنان عادی و جاسوس هایمان توی اون لپ تاپ بود!، تازه پولش هم خیلی گرون بود!"
گفتم:"سازمانی رو با نماد تابوت می شناسین؟"
ابرو هاش در هم رفت و بعد از کمی مکث، گفت:"یکی هستش که.....نه نه نمیشناسم"
ابرویم را بالا انداختم و از دفتر خارج شدم.
شب بود، باید می خوابیدم.
تفنگم رو در آوردم و کنار بالشت گذاشتم و تا سرم را روی بالشت گذاشتم تلفن زنگ خورد.
آهی کشیدم و به سمت تلفن رفتم و گفتم:"الو؟!"
کسی نبود، فقط صدای خش خش می آمد.
ناگهان شلیک و انفجاری شنیده شد و احساس کردم که چیزی در شانه ام فرو رفت.
و بعد دیگر بیهوش شدم.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.