جاسوسان مرگ_جلد اول :            گروگان

نویسنده: Tarrah

چشمانم رو باز کردم، سرم رو به سقف و خیلی درد می کرد.
دستم را بالا بردم تا سرم را بمالم که متوجه شدم به میز بسته شدم.
عصبانی شدم و تقلا کردم تا آزاد شوم که ناگهان شوک برقی به بدنم وارد شد.
کسی از پشت سرم گفت:"از شوکی که بهت وارد شد خوشت اومد؟راه فراری نیست، فقط خودتو اذیت میکنی!"
گفتم:"تو کی هستی؟"
-اه، زرنگی؟ فکر کردی همین جوری اطلاعاتمون رو میذارم کف دستت؟
ما مثل شما اطلاعاتمون وسط دفتر رئیس ولو نیست!"
فهمیدم که در سازمان هیچاکو هستیم و گفتم:"کسی به نام ایزومی اینجا کار میکنه؟"
اون گفت:"اتفاقا داشت میومد اینجا تا ترو ببینه!"
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.