لمس اب و خاک : نخستین جدایی 

نویسنده: Carlos83

در سال های بسیار قدیم اژدهای سفید از هفت سرزمین محافظت می کرد و مانع جنگ بین سرزمین ها می شد . 
و عدالت بین سرزمین ها یکسان بود تا اینکه اژدهای سفید صاحب دو تخم اژدها میشه اما مادر اژدهاها زنده نمیمونه ، این باعث ناراحتی بسیاری از شاهان از سرزمین های خاکی میشه اما اژدهای سفید تصمیم میگره تا هر دو تخم در سرزمین جاتوین نگهداری بشه تا روزی که اولین جانشین اژدهای سفید از تخم بیرون بیاد. از اونجایی که مادر اژدهاها مرده ، رسمه بر روی تخم ها اسم گذاشته بشه و در سرزمین جاتوین در معبدی برای محکوم گناهکاران و بی گناهان نگهداری بشن . اژدهای سفید اسم تخم بی گناهان را کلاریونس و تخم گناه کاران را کلاموس گذاشت .  


؟؟؟: مادربزرگ چرا اژدهای سفید بچه هاشو داخل معبد نگه میداره ؟ مگه اونها نباید گرم باشن ؟ چجوری بزرگ بشن آخه؟ 

مادربزرگ : معبد برای محکوم کردنه نوه گلم ، کسایی که کار بدی انجام بدن گناه کارن پس باید اعدام بشن . با ریختن خون اونها برای تخم بی گناه تخم شاهزاده کلاریونس گرم میمونه و یک روزی به دنیا میاد و ما رو نجات میده پسرم . کلاین پسرم تو باید از خدایان بخوای تا هر چه زود تر اون روز برسه . 

کلاین لبخند شیرینی زد و گفت : چشم مادربزرگ . اما .. اما مادربزرگ پس داداش شاهزاده چی اون ما رو نجات نمیده ؟ 

مادربزرگ : برادر شاهزاده با خون بی گناهان گرم میشه و تا الان فقط خون گناه کاران ریخته شده پسرم . برادر شاهزاده به مردم بد خدمت میکنه اگر از تخم در بیاد ما به مشکل بر میخوریم پس باید دعا کنی اول شاهزاده به دنیا بیاد . 

کلاین دوباره لبخند شیرینی زد و گفت : چشم مادربزرگ.   

در حالی که مادربزرگ با کلاین به پشت پنجره به منظره ی بارانی نگاه می کردند صدای در خانه به گوش رسید . 

کلاین : من در رو باز میکنم مادربزرگ.  

مادربزرگ: حتما بچه ها هستن برو در رو باز کن پسرم . 

وقتی کلاین در رو باز کرد راک با پرین پشت در بودن . راک برادر بزرگتر کلاین و ارشد خانواده هست موهای مشکی با صورتی سبزه و چشمانی قهوه ای همانند کلاین هر دو برادر شبیه هم هستند مانند سیبی که از وسط نصف شده باشه با این. تفاوت که راک هشت سال از کلاین بزرگتره . 

راک : سلام کلاین مادربزرگ رو که اذیت نکردی ؟ 

کلاین اخمی کرد و جواب داد : من که بچه نیستم . 

راک : تو الان ده سالته پس هنوز جوجه ای .

مادربزرگ : سلام پسرم ، سلام پرین سالمین ؟ 

راک : اه بله هر چیزی که برای شام امشب لازم بود خریدیم مادربزرگ ، البته با کمک پرین . 

مادربزرگ : بسیار خوب . پرین جان اگه میشه اون دیگ رو با خودت بیار باید سریع دست به کار بشم . 

پرین : چشم مادربزرگ الان . 

پرین از بچگی با راک بزرگ شده ( قبل از بدنیا آمدن کلاین) . پدر پرین با پدر راک با هم دوست دو آتیشه بودند ولی به خاطره حمله غول ها به کوهستان داخل اون درگیری پدر راک کشته شد . و مادر راک هم بعد از بدنیا آمدن کلاین از دنیا رفت . بعد از مرگ پدر و مادر ، پدر پرین به راک آموزش شمشیر زنی می داد تا روزی بتونه از خوانواده فعلیش محافظت کنه . 


                   ...هشت سال پیش... 
                       ... شهر فیت ...

راک : عمو جک هوا طوفانی شده بهتر نیست که ...
جک گالبریس : نه !! داری بهانه میاری ؟ تمیرن رو ادامه میدیم زود باش شمشیرتو بردار . 
راک با اخم : این فقط یک شمشیر چوبیه 
جک گالبریس : به وقتش تو هم صاحب شمشیر واقعی میشی . 
پس زود باش برش دار . 

همزمان جک گالبریس با شمشیر به دست راک ضربه زد !! 

راک : آخ درد داشت لعنتی الان میکشمتا ؟ 
حمله ور شدن !! و زمین خوردن . 

جک گالبریس: هههه تو جوجه خروس لاغر مردنی میخوای فرمانده رو از پا در بیاری ؟ 

در همین لحظه صدای رعد و برق مهیبی سر تا سر کوهستان را فرا گرفت . 

راک از جا پرید و گفت : یا خدا ترسیدم عمو بهتر نیست بریم خونه ؟ 

جک گالبریس: واقعا ؟ مگه تو مرد نیستی از رعد برق ترسیدی ؟ بعد میخوای انتقام پدرتو از غول ها بگیری ؟ 

راک : هان !!؟ آهان نه نه نه ههههه من که از چیزی نمی‌ترسم.  

جک گالبریس: اه راک ، پدرت با تمام قدرتش با اون غول ها جنگید و از شهر محافظت کرد و از چیزی نترسید ، اون حتی از مرگ نترسید پیرمرد احمق . 

راک : عمو .. چرا الان ... این ها رو دارین ... به من ..میگین ؟ 

جک گالبریس: چون من مثله تو یک ترسو هستم ، من از مرگ میترسم راک ، اما پدرت با تمام نیرو به جلو رفت از هر فرصتی استفاده کرد تا ما پیروز بشیم اون نگران مردم شهر بود، نگران جونشون اما من نگران خودم بودم . 
پس راک تو میتونی تغییر کنی یا مثله من ترسو بزرگ بشی . 

راک : پس ... عمو آماده باش که قرار بمیری .
 
جک گالبریس: هههه با یک سیخ چوبی ؟ چه اعتماد به نفسی پس زود باش بیا جلو جوجه مردنی . 

بعد از چندین ساعت تمرین کردن طوفان شدیدتر شد و ابرها شروع به باریدن کردند . 

جک گالبریس: بهتره بریم خونه راک هوا خرابه . 

راک نیش خندی زد و نفسی تازه کرد : آخيش بلاخره میریم خونه پیش مادربزرگ و پرین . 

جک گالبریس: آره میریم خونه تمرین می کنیم . 

راک : هان !! عمو همین امشب رو بیخیال شو گرم و سرد میشیم بعد میفتیم تو خونه ، مادربزرگ هم که پیره نمیتونه ازم مراقبت کنه . 

جک گالبریس : پس بدو باید بدنمون رو گرم نگه داریم سریع باش . 

راک : چه غلطی کردم حرف زدم . 

 بعد از کمی مکث کوتاه راک شروع به دویدن کرد تا عقب نمونه. جک گالبریس تنها فرمانده شهر فیت هست . شهر فیت در کوهستان های سرزمین جاتوین قرار داره جایی که تخم اژدها ها در معبد نگهداری میشن . و هیچ پادشاهی به این سادگی پا به جاتوین نذاشته . 

بعد از چند دقیقه رسیدن به شهر راک خودش رو به جک گالبریس میرسونه و با هم وارد خونه جک گالبریس میشن . 

جک گالبریس: ما آمدیم خونه . 

با شنیدن صدای جک ، پرین به سمت در دوید و پرید در آغوش پدرش . 

پرین : سلام پدر خوبی ؟ راک هم هست ؟ اون با شماست ؟ 

جک گالبریس: بله دخترم خوبم ، آها جوجه خروسو میگی الان میرسه . 

راک وارد خونه میشه همونجوری که نفس زنان لباس های خیسش رو در می‌آورد پشت سر هم زیر لب غر غر می کرد . 

جک گالبریس با لبخند : ههه راک خیس شدی که یا نکنه .... داری گریه میکنی پسر ؟ 

راک با این حرف تعجب کرد و نفس زنان جواب داد : هان!! نه آخه چطور همچین فکری کردین خب داره بارون میباره دیگه خیس شدم . 

پرین : سلام راک خوبی ؟ 

راک همچنان نفس زنان : سلام پرین ممنون تو .... (صرفه کردن ) .. تو خوبی ؟  

پرین : ممنون ولی انگار خوب نیستی .  

جک گالبریس: هوی زود باش هنوز تمرین تمام نشده . 

راک نفس زنان : آمدم . 

تا جک میتونست به راک ضربه می زد و خب راک هم دفاع می کرد چون ضربه های فرمانده بسیار قوی بود اگه خودشو جمع و جور نکنه ممکنه بدنش کوفته بشه 
بعد تمرین کردن های مکرر فرمانده به سر راک ضربه زد . 

راک : اخخخ ، عمو من که بچه غول نیستم که جوگیر شدی . دیگه تو سر چرا میزنی ؟ 

جک گالبریس: باید اینقدر ضربه بخوری که برات عادی باشه و بعد بتونی جاخالی بدی . خب برای امشب کافیه . 

راک : عمو جک چرا باید اینقدر سخت تمرین کنیم وقتی ما شاهزاده رو داریم اصلا نمی‌فهمم.  

جک گالبریس: خب تو بچه ای و نفهمی پس خوب گوش کن چون یک بار میگم . شاهزاده مادر نداره مثله پرین و تو ، شاهزاده وقتی مادر نداره باید با خون گناه کاران گرم بشه و وقتی که گرمی تخم به حد خودش برسه شاهزاده بیرون میاد . 

راک : شنیدم که شاهزاده کلاموس با خون آدم خوبا به دنیا میاد .

جک گالبریس: درست شنیدی شاهزاده کلاموس با اینکه فرزند دومه ولی قدرت بیشتری داره و....

راک سریع با نیش خندی میپره وسط حرف و ادامه میده : پس تخم شاهزاده کلاموس رو چرا گرم نمی کنن ؟ اون هم قوی تره هم اینکه زودتر به دنیا میاد . 

جک گالبریس : وقتی داشتم توضیح میدادم مثله یک جوجه خروس قد قد کردی .
 
راک : ببخشید عمو جک اشتباه کردم . 

جک گالبریس: خب به هرحال بچه ای حواستو جمع کن . خب پس میخوای بدونی چرا فقط داخل معبد برای شاهزاده کلاریونس اعدام میکردن ، خب بزار ازت یک سوال بپرسم تو حاضری هر کاری بکنی تا شاهزاده کلاموس به دنیا بیاد درسته ؟ 

راک با جدیت سر تکان داد و جواب داد : معلومه هر کاری ، اما چه کاری ؟ 

جک گالبریس : خب تو حاضری بهترین دوستت پرین رو قربانی شاهزاده کنی ؟ 

راک : چی !! معلومه که نه آخه کی حاضره بهترین دوستشو قربانی کنه . 

جک گالبریس: خب برای همینه که تخم شاهزاده کلاموس تا الان هیچ خونی رو جذب نکرده . فقط خون پاک ترین افراد اون رو به وجود میاره و بخش ترسناکش اینجاست که باید به دست کسی که براش اهمیت داره قربانی بشه . 

راک : پس اینطوریه چه ترسناک . اما عمو چرا شاه برای ما نیروی کمکی ( نیروی نظامی ) نمیفرستن هیچ انسانی تا حالا نیامده شهر آخه چرا ؟ 

جک گالبریس: چون اینجا شهر کوهستانیه. میدونی چرا اسم شهر رو فیت گذاشتن ؟ چون هیچ انسانی نمیتونه از این شهر بره پایین فقط غول ها با اژدهاها میتونن رفت آمد کنن برای همین اسم کوهستان ما مرگه ، مرگه شیب دار هر کی از کوه بره پایین مثله یک بشکه قل میخوره و رنده رنده میشه . 

راک : پس ما چجوری وسط این کوهستان سبز شدیم ؟ 
مگه میشه اخه.

جک گالبریس: سوال بجایی بود . خوب قبلا سرزمین جاتوین هم یک شاه داشت که دو اژدها رو رهبری می کرد بالعکس سرزمین های دیگه که فقط یک اژدها داشتند . 
اون زمان ها توسط اژدهایانی که داخل هر سرزمین بود رهبری می شدن . و قانون این بود که اگر شاه بمیره اژدهایی که با اون احد بسته هم باید بمیره یا بالعکس.  
شاه این منطقه رو انتخاب کرد چون در دسترس غول ها نباشه و تا وقتی که غول ها از دره بالا برن با شعله های اژدهاها زنده زنده بسوزن برای همین از اون زمان هیچ سربازی نبوده و با کمک اژدهایان مردم بالای کوهستان زندگی می کنند برای همینه که ما داخل بهشت کوهستانی هستیم ولی اگر نیروی نظامی داشتیم شاید می شد از شر غول ها هم خلاص شد . 

راک : پس شاه کجاست چرا خبری از اژدها نیست. 
 
جک گالبریس با اخم : بر عکس تمرین کردنت خوب قد قد میکنی جوجه خروس وقتی بزرگ تر شدی بهت می گم الان بهتره دیگه بری پیش مادربزرگت. 

راک (زیر لب زمزمه کردن) : عمو قشنگ ما رو پیچوندی .

راک ادای احترام کرد و به سمت در خروجی حرکت کرد .

پرین : خدانگهدار راک فردا میام پیش مادربزرگ.  

راک : آها باشه ممنون پرین خدانگهدار.  

 راک (زیر لب زمزمه کردن) : چرا عمو چیزی نگفت ؟ یعنی چه اتفاقی برای شاه و اژدهاها افتاده ؟ آها از مادربزرگ میپرسم اون جزو بزرگ های شهر پس حتما میدونه . 

ابر ها هنوز در حال باریدن بودند و هوای سیاه آلود راه رفتن برای راک رو سخت تر می کرد . 

راک سریع وارد خانه شد و نفسی تازه کرد . 

راک : سلام من آمدم خونه . مادربزرگ حالت خوبه من برگش.... 

مادربزرگ در حال خوابوندن کلاین بود که کنار شومینه به خواب عمیقی فرو رفته بود . 
راک در حالی که لبخند میزنه گفت : فردا از مادربزرگ میپرسم .  

ملافه رو برداشت و روی مادربزرگ گذاشت و آرام دور شد .

راک : چه شب طوفانی ، شاید بهتره بیدار بمونم تا اتفاقی نیوفته . ( چند دقیقه بعد ) .....
خوابیدن .

صبح روز بعد 

صدای گریه کلاین بلند شده بود و راک رو از خواب بیدار کرد. 

راک با بی حالی بلند شد و چشماش رو مالید و گفت : آخه بچه چته بزار بخوابیم ..هان ... سلام پرین اینجا چیکار میکنی ؟ 

پرین با لبخند جواب داد : دارم کهنه کلاین رو عوض میکنم . 

راک : بله !!؟ پس چرا بو نمیاد ؟؟ 

پرین : واقعا بویی حس نمیکنی ؟ نکنه دیشب مریض شدی ؟ میخوای برات ....
 
راک سریع پرید وسط حرف و گفت : هاها ها حالم خوبه ، امم مادربزرگ کجاست ؟ 

پرین : مادربزرگ رفته تا کمی قارچ برای شام جمع کنه . 

راک : آها باشه پس من می رم به مادربزرگ کمک کنم . 

پرین : اما ..اما راک پدرم بهت گفت برای تمرین بری پیشش یادت رفته ؟ 

راک : آخه چرا من ، بچه ده ساله به جای اینکه تو پر قو بزرگ بشم باید لای پشم گوسفندا باشم فقط خدایان سنگی میدونن چه سختی کشیدم . باشه به مادربزرگ یک سر میزنم بعد میرم جای عمو جک خدانگهدار . 

پرین ( دست تکان دادن ) : خدانگهدار راک .

راک با عجله به سمت جنگل کوهستان رفت .

 جنگل کوهستان بیشتر اوقات در چنگال مه هست و شاید افراد همدیگه رو گم کنن برای همین بیشتر اوقات قبل از اینکه ابر ها شروع به باریدن کنن مردم وارد جنگل میشن . جنگل کوهستان از بلند ترین درختان پوشیده شده و قدم زدن در جنگل کمی دشوار تر میشه . 
بعد از چند دقیقه دویدن بلاخره راک رفت داخل جنگل کوهستان. 

راک نفس زنان فریاد زد : مادربزرگ اینجایی ؟ مادربزرگ هوی مادربزرگ هوی هوی هوی هووووو ... 

مادربزرگ : اه راک تویی ؟ سلام پسرم آمدی برای کمک ؟
 
راک: نه یعنی بله کمکتون میکنم بعد میرم برای تمرین پیش عمو جک . 

مادربزرگ: چه خوب ، من پیرزن که دیگه کمری برام نمونده . 

راک : نه مادربزرگ شما هنوز ... جوون هستین ( با لبخند )  

مادربزرگ: هههه نیازی به تعریف کردن نیست پسرم من خودم میدونم که پیر شدم ، تو باید این ها رو به پرین بگی نه من . 

راک (زیر لب زمزمه کردن) : آخه چرا به پرین ؟
 
 راک سبد رو از مادربزرگ گرفت و گفت : مادربزرگ انگاری زیاد جمع کردید چیزی نمونده، سریع جمع میکنم تا بریم خونه . 

مادربزرگ: باشه نوه گلم ، سوالی داشتی که تا اینجا آمدی؟
 
راک : مادربزرگ از کجا فهمیدید ؟ خب آره در مورد شاه قبلی شهر فیت میخواستم سوال بپرسم .

مکثی کوتاه ( سکوت مطلق ) 
مادربزرگ: اه پسرم من چیزی به یاد نمیارم .

راک : باشه ممنون مادربزرگ. بهتره دیگه بریم به نظرم کافیه . 
مادربزرگ سری تکان داد به نشانه تایید . 

 راک زیر لب زمزمه کرد : حتی مادربزرگ یک چیزی رو پنهون میکنه . به خدایان سنگی قسم من بازیچه این اهالیم . 

وقتی راک ، مادربزرگ رو به خونه رسوند سریع به محل تمرین رفت . 
شهر فیت مردم آرومی داره و همه به کلک و پر هم نمیوفتن . مردم فیت سعی می کنند تا آرامش فعلی همچنان بر قرار باشه تا اتفاقی برای نسل جوان نیوفته. 
از اونجایی که شهر در معرض باران شدید قرار میگیره پرورش دام در این منطقه بسیار عالی است و نصف مردم شهر به دامپروری مشغول به کار هستند. جشن ها و مسابقاتی که داخل شهر برای مردم برگزار میشه انگیزه بیشتری برای زندگی کردن رو به وجود میاره . 

راک : سلام من آمدم  
جک گالبریس : اه سلام راک بلاخره بیدار شدی تنبل . 

راک : نه !! یعنی من خیلی وقته بیدار بودم رفتم جنگل کوهستان پیش مادربزرگم بعد .... 

جک گالبریس: الان وقت این حرف ها نیست برو شمشیرتو بردار باید تمرین رو شروع کنیم . 

 راک زیر لب زمزمه کردن : خب داشتم توضیح میدادم . 

راک : عمو جک نمیشه از شمشیر واقعی استفاده کنیم ؟ 

جک گالبریس در حالی که شمشیر رو می چرخاند جواب داد : چون تو بچه نفهمی هستی برای همین هر وقت وقتش شد بهت میدم الان آمادگی کافی رو نداری . ضربه زدن !! ضربه به دست !!ضربه به پهلو !!! 
افتادن !!! 

راک : آخ عمو جک نامردیه تو که هنوز نگفتی شروع این چه تمرینیه؟! 

جک گالبریس: ابله مگه دشمن بهت میگه شروع بعد حمله میکنه . الان هم بلند شو ، مثله یک تیکه اشغال اونجا واینستا.  

راک با اخم : چشم بلند شدم . 

راک اخمی کرد و گفت : انگاری از قصد اینکارو کردم . 

روز ها و روز ها تمرین های راک سخت تر می شد . 
تمرین های طاقت فرسا بعد هفت سال ، راک رو به یک سرباز عالی رتبه تبدیل کرد . راک الان دستیار فرمانده است و نقشه های اون از دفاع از شهر بسیار تاثیرگذار هست و خواهد بود . 
 


                        .....زمان حال .....



در حالی که راک بر روی صندلی چوبی نشسته بود پرین به مادربزرگ در پختن سوپ کمک می کرد . 

مادربزرگ: کلاین پسرم ؟ 

کلاین : بله مادربزرگ ؟ 

مادربزرگ: سبد رو بردار و برو جنگل کوهستان برای شام کمی قارچ خوراکی جمع کن نوه گلم . 

کلاین سری تکان داد و گفت : چشم مادربزرگ.  

راک نگاهی به بیرون پنجره کرد و به کلاین گفت : مواظب خودت باش انگار قراره باران شدیدی بباره قبل از اینکه مه همه جا رو بپوشونه برگرد بیا خونه فهمیدی ؟ 

کلاین : چشم برادر زود بر میگردم خدانگهدار . ( خارج شدن از خانه ) 

کلاین به سمت جنگل کوهستان رفت . در حالی که از دویدن خسته می شد به سوپ های مادربزرگ فکر می کرد و دوباره به راهش ادامه می داد . 

در همین لحظه در خانه........ کسی در زد !! 
سربازی که در حال نفس نفس زدن بود وارد خانه شد و عرق های پیشونیش رو با دست پاک می کرد : قربان ، فرمانده گالبریس شما رو احضار کرده . 

راک از روی صندلی بلند شد و پرسید : چی ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ 

سرباز : غول ها ... ( صرفه کردن ) .. غول ها قربان دارن از کوهستان میان بالا . 

راک : لعنتی از کدوم سمت .   
  راک زیر لب زمزمه کردن : امیدوارم از سمت جنگل نباشه . 

سرباز: دارن از سمت غرب کوهستان به ما نزدیک میشن . 

راک : که اینطور . مکثی کوتاه 

 راک زیر لب زمزمه کردن: خوبه جنگل سمت شرق کوهستانه پس اتفاقی برای کلاین نمی‌افته.  

راک : سرباز ، به سربازان اطلاع بده گلوله های بزرگ رو آماده کنند . قیر ها هم باید آماده پخش شدن بر روی دره باشه . 

سرباز : چشم قربان ( خارج شدن )  
در حالی که راک برای دفاع از شهر آماده می شد به اتفاق بعدش فکر می کرد و یک لعنت به غول ها می‌چسباند.  

پرین : راک مطمئنی ؟ با گلوله های آتشین میخوای جلوشون رو بگیری ؟ 

راک : میدونم این نقشه خودم بود ولی از هیچی بهتره . 
اگه با سوختن در آتش کارشون تمام میشه نیازی نیست جون سربازها رو به خطر بندازیم . خب من دیگه بهتره برم به هر قیمتی شده از خونه بیرون نرید . 

پرین : باشه ، مراقب خودت و پدرم باش . 

راک با لبخند جواب داد : باشه ولی پدرتو نمیدونم ولی مراقب خودم هستم . خدانگهدار ( خارج شدن )  

سرباز ها در حال آماده سازی دفاع از شهر بودند راک به سمت چادر فرمانده رفت و به فرمانده جک ادای احترام کرد . 

فرمانده جک قدی متوسط داشت و چهره ای نسبتا خشن که با زره های فولادین سیاه رنگ با طرح گاو که سال هاست از جان او در مقابل غول ها محافظت می کرد چهره او را ترسناک تر نشان می داد اما وقتی با او یک روز طولانی رو هم صحبت شویم متوجه خواهیم شد که نباید با ظاهر قضاوت کرد . 

راک : سلام فرمانده جک همونطور که گفتید آمدم.  

فرمانده جک در حالی که ایستاده بود و به نقشه روی میز نگاه می کرد رو به راک گفت : همه چی آماده است ؟
 
راک : بله گلوله ها آماده هستند ، سرباز ها آماده دستور گرفتن از شما هستن فرمانده .  

جک گالبریس: که اینطور ، راک یادت باشه اگه نقشت جواب نده خودتو سرزنش نکنی ، این تقدیره که برای سرباز ها چه اتفاقی می‌افته . 

راک : انگاری بهم اعتماد ندارین فرمانده .

فرمانده سرشو از روی نارضایتی تکان داد و از چادر خارج شد .
وقتی سرباز ها متوجه فرمانده شدن به سمت چادر فرمانده رفتن تا سخن های آخر فرمانده رو بشنون . 
با اینکه بیشتر نیروها سن زیادی داشتن با دستیار شدن راک مخالف بودن و تا حد امکان به سخن های جک گالبریس بی اعتنا می شدن . 

جک گالبریس: بسیار خوب بهتره حرکت کنیم . هوا داره ابری میشه این اصلا خوب نیست باید زود به سمت دره کوهستان حرکت کنیم . ( خارج شدن از چادر ) 
سربازان من ، نه سربازان کوهستان شما برای حفاظت از شهر و مردمی که داخل این کوهستان زندگی می کنند از جون خودتون مایه می زارید پس با تمام قدرت به پیش . نباید غول ها از دره بالاتر بیان . 

صدای همهمه پر شد و با علامت راک همه به سمت دره حرکت کردند . بعد از پیاده روی کوتاه سربازان جک گالبریس به دره رسیدند . گلوله ها آماده ی آتش گرفتن بودن ، قیر ها بر روی دره ریخته شده بودند و حالا باید منتظر دستور فرمانده جک گالبریس بود . 

فرمانده نزدیک دره شد و گوشش رو روی زمین گذاشت . از اونجایی که گوش های فرمانده بسیار تیز هست راحت راه رفتن غول ها رو پیش بینی می کنه و افراد آمادگی بیشتری برای حمله رو دارند. 

بعد مکث کوتاهی فرمانده از روی زمین بلند شد و رو به سربازان کرد و گفت : هفتا غول هستند و به احتمال زیاد یکی از اون ها زره پوشیده از صدای خراشیده شدن زره ها فهمیدم . 
 
جک گالبریس نگاهی به راک کرد و گفت : بقیش رو می‌سپارم به تو راک . 

راک سر تکان دادن به نشانه تایید : چشم فرمانده . 

سرباز نیزه دار : قربان دارم میبینم .. میبینمشون.  

راک : مشعل ها آماده ...... ( چند ثانیه صبر ) ..... گلوله ها رو آتش بزنید . 

 راک زیر لب زمزمه کردن: امیدوارم این نقشه جواب بده و تلفاتی نداشته باشیم . 
راک با صدای بلند : حالااااا  

تمام گلوله های آتشین طبق دستور راک توسط سربازان نیزه دار از دره پایین رفتن . گلوله های آتشین مانند گوی آتشی تمام راه هایی که پر قیر بود را شعله ور می کردند . هر گلوله بعد از کمی قل خوردن از هم می پاشید . تا اینکه گلوله ها به موجوداتی غول‌پیکر برخورد کردند که در آتش می سوختند و فریاد می کشیدند . سربازان از ترس دست و پایشان را گم کردند . کمی نگذشت که مانند خمیر آب شدند از دره افتادن . 

جک گالبریس: بسوزین آشغالا .

 سرباز نیزه دار : پیروز شدیم ... پیروز شدیم ..... 

صدای همهمه و شادی ( پیروزی) ........    

جک گالبریس: نه احمق خوبه گفتم یک زره پوش بین اون ها هست هنوز داره به راهش ادامه میده ، چرا ریدی تو احساس سرباز ها ؟ . 

سکوت مطلق ...... ( فراگیر شدن جسم در ترس ) ...... 
راک : لعنتی قرار بود نقشه جواب بده ولی ... ولی .. اه 

جک گالبریس: تقصیر تو نیست اگه اون زره پوش نبود همشون با هم خمیر می شدن . چاره ای نیست باید آماده باشیم ، نیزه دارها همه جای خود نمیزاریم از این جلو تر بره .

مه در حال غلیظ تر شدن بود و کسی نمیتونست از دو متری چیزی ببینه . 

سرباز : قربان غول در حال بالا آمدن از کوهستانه . 

جک گالبریس: سرباز ها آماده هر اتفاقی باشید . 

سرباز جوان به سمت فرمانده رفت و گفت : فرمانده گالبریس دخترتون اینجاست . 

جک گالبریس با تعجب : چرا ؟ برای چی ؟  

راک : چی ولی من گفتم به هر ..... 

پرین : راک ، کلاین هنوز برنگشته خونه . 

راک با عصبانیت گفت : اون پسره ی سر به هوا ( مشت کردن دست ) ..... فرمانده ببخشید ولی باید برم دنبال .... 

جک گالبریس: خفه شو ابله الان داریم از شهر در مقابل یک غول محافظت می کنیم بعد تو میخوای بری دنبال اون داداش جوجت؟   
پرین برگرد خونه تا اتفاقی برات نیوفتاده دخترم اینجا جای تو نیست . 

راک : اما فرمانده اون هنوز یک بچه ده سالست . 

جک گالبریس: باز هم قد قد کردی ، تا سرتو نزدم ساکت شو راک . 

سرباز : فرمانده غول داره نزدیک میشه . 

جک گالبریس: جایی دیده نمیشه . مشعل ها رو بندازید سمت پرتگاه تا هدف مشخص بشه . 

بعد از پرتاب مشعل ها دست های غول دیده شد !! 

جک گالبریس: حمله !!!!  

صدای همهمه ( حمله ) 
ضربه نیزه به دست غول !! ضربه ! سوراخ کردن !! 
صدای فریاد غول بلند شد و با یک ضربه دست سرباز ها رو زیر دست مچاله کرد . 

جک گالبریس: لعنتی تو این مه همه رو از دست میدیم . فعلا عقب نشینی میکنیم . 

راک : نه نمی‌کنیم، همینجا کارشو تموم میکنیم . هر وقت سرشو بالا آورد چشماش رو هدف می گیریم. تنها مرکز مغز پوچشون چشمه ، پس راحت کارش ساخته میشه . 

جک گالبریس: آخه احمق تو این مه من تو رو با بز تشخيص نمیدم بعد چجوری چشم اونو هدف بگیریم ؟ 
همین که گفتم عقب نشینی میکنیم . 

راک : نه این تنها شانسه مونه . 

جک گالبریس با عصبانیت گفت : لعنتی این تنها شانس ما نیست باید هر چه زود تر ..... 

راک پرید وسط حرف فرمانده و پرسید : تو از مرگ می‌ترسی فرمانده ؟ برای همین عقب نشینی کنیم ؟ 

(سکوت مطلق ) ( فرار کردن سرباز ها ) 
سرباز: فرمانده غول بلند شد حالا چی.... ( له شدن زیر پای غول ) 

جک گالبریس: لعنتی من عقب نشینی میکنم هر کی با منه برگرده کاری نمیشه کرد . ( عقب نشینی ) 

راک : خودم حسابشو میرسم لعنت بهتون . 

در همین لحظه نور شعله وری از پشت به غول حمله ور شد و با تمام قدرت غول رو با زره ذوب کرد . 

راک : این چیه دی........ ( بی هوش شدن ) 


دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.