سالار شصتم : قسمت دوم:دیوانه خانه

نویسنده: Maedeee

قسمت دوم
محافظ ها از ماشینشان پیاده شدند و وقتی رئیسشان از ماشین بیرون آمد دورش حلقه زدند .
محافظ ها برعکس بقیه محافظ هایی که در فیلم با کت شلوار مشکی میدیدیم با کت و شلوار قرمز بودند .
با محافظت شدیدی که از رئیسشان می‌کردند نمیشد آن را دید
مردی به نام همتی مدیر این دیوانه خانه و چند خدمتکار که فرم مخصوصشان که به شکل کت دامن مشکی بود بر تن داشتند به سمت مهمان ها رفتند.

خدمتکاران با کت دامن مشکی و شال مشکی اصلا ظاهرشان به یک خدمتکار نمیخورد
عجب دیوانه خانه ی باکلاسی!
جناب همتی که مردی جوان و شوخ طبع بود گفت :به خونم خوش اومدید قدم رنجه کردید اومدید
و ریز خندید
این حرف را بدون اینکه متوجه باشد با کی دارد حرف می‌زند گفت
محافظ ها سوار ماشین هایشان می‌شوند و می‌روند و اینَک آن مرد مرموز به نمایش در می‌آید
مردی با موهای لخت و شلخته ، قد بلند با پالتو چرمی مشکی که چند جای پارگی در آن میشد دید و چهره اش
خب تاریک هستو نمی‌توان دقیق دید
جناب همتی انگار کمی ترسیده است با دستانش به سمت ساختمان اشاره می‌کند و جلو حرکت می‌کند.
آن مرد مرموز با قدم های بسیار آهسته به سمت آنجا حرکت می‌کند.
تقریبا بعد ده دقیقه به در ورودی می‌رسد
به محض ورود به خاطر سر صدای زیاد فورا  گوش هایش را می‌گیرد
کمی که عادت کرد دوباره با سرعت آرام بر روی اولین صندلی می‌نشیند
عالیست ما الان وارد دیوانه خانه ی مرموز هایکا شدیم جایی که هرکسی توان دیدن آن را ندارد
ولی چرا؟
برای دیدن دیوانه خانه توان لازم است ؟
چون کسی که توانش را نداشته باشد به محض ورود شانس بیاورد جنازه ازش سالم بماند
خوب است، اسم خودش را دارد، دیوانه خانه
به محض ورود ، وارد سالن بزرگی می‌شویم که پر از لوازم تفریحی و استراحتی است مانند ده ها دست مبل و دها تلوزیون ، فوتبال دستی ،میز تنیس و ....‌
در این سالن بزرگ اگر درها و راهرو های  متمادی را نادیده بگیریم چهار قسمت از این سالن پله به طبقه بالا خورده است که از اینجا می‌توان تعداد کمی از اتاق ها با درهای رنگی را دید
به سرعت خدمتکاران مرد با کت شلوار مشکی آمدند و دستو پای اورا گرفتند تا حرکت نکند.

هر عضو اینجا مالک یک کارت و شماره بود ‌که هنگام ورود به اینجا بشان داده میشد.
یکی از مرد ها با دستگاهی جلو آمد و از لای پارگی پالتوی چرم آن مرد شلخته ، با آن دستگاه بر روی بازوی او کارتش را هک کرد
و همه رفتند و مرد مجددن روی مبل نشت
خدمتکاران زن مجذوب دیوانه ی جدید شده بودند

–نگاهش کن من با کفش پاشنه بلندم جلوش واستم تازه به سینش میرسم تازه وقتی کارتش بهش داده شد یک اخ نگفت چقدر اخه میتونه آستانه تحمل داشته باشه مگه
–دیوانه نشو اون دیوونست کارش به دیوونه خونه کشیده
– ولی خیلی جذابه
و جلوی آن مرد شلخته واستاد و با لبخند و کشیدن صدا گفت –سلام من هانا هستم و شما
و دستش را دراز کرد که به او دست دهد
او با آرامش ایستاد و در کمال تعجب همگان دست او را گرفت
جناب همتی زیر لب گفت :پس قطعا اون حرفایی که شنیدم شایعه بوده در موردش
دخترک منتظر بود که اوهم اسمش را بگوید ولی گذاشت و رفت
به سمت پله ها میرفت تا اتاقش را پیدا کند
ولی انگاری در دستش چیری مانده بود
دست دخترک همراه او هم رفت
خدمتگذاران همه از ترس ده قدم عقب رفتند و جناب همتی مبالغه نیست اگر بگویم رنگش رنگ گج دیوار شده
قبل اینکه کسی بتواند آن دخترک هانا نام را نجات دهد زنی با لباس سفید پزشکی سریع سرش را می‌بُرد و میگوید–بر تحقیقاتم روی مغز نیازش دارم و می‌رود
سریع لامپ های قرمز روشن می‌شود که بیانگر این است که همه وارد اتاق هایشان شوند به سررررررعت
سالن در چند ثانیه خالی می‌شود و فقط بر زمین دو نفر افتاده بودند که غش کرده بودن و یک جنازه
حتی خدمتکاران اینجا هم در محوطه رفته بودند
چه زیبا با اینجا آشنا شدیم
اتاق های بسیاری دارد که هرکدام یک رنگی است
قرمز ، سبز ، زرد و در اخر صورتی
در و دکوراسیون هر یک از اتاق ها یکی از این رنگ هاست و ظاهرا مردک خطرناک مان در اتاق صورتی وارد شده است
اینجا هزاران راهرو اتاق سالن و .. دارد که در آن می‌توان گم شد
و راز هایی پنهان است که می‌توان با آن دیوانه شد
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.