سالار شصتم : قسمت چهارم:وضعیت قرمز
1
26
5
5
قسمت چهارم :وضعیت قرمز
باز فرد جدید مرده بود و جنازه اش را در دست شویی پیدا کرده بودند
وضعیت قرمز اعلام شده بود
مردان پشنگ دو برابر شده بودند و همه خدمتکاران زن را اخراج کردند
بلاخره آن حکومت نظامی شان رو شد
دقیقا بعد ناهار است و رفتن به اتاق هایشان ممنوع
بیشتریا در سالن بودند و غیره در محوطه
با فوتبال دستی با میله هایش دو نفر داشتند همو میزدند
و میز تنیس هم شده بود میز زور آزمایی که ، که میتواند با کوباندن سرش بر میز ، میز را بشکند .
جناب همتی هم وارد سالن شد و بر روی مبلی نشست
در ظاهر آرام بود اما هی داشت به خودش دلداری میداد که بلایی سرش نمیآید
مردا پشنگ سریع میروند و ده نفر که از سرو دستشان خون میریخت را میگیرد و دستانشان را همان گونه که دستان دیوانگان را میبندند ، میبندد
جناب سالار بر روی مبل نشسته و چشم هایش را بسته
جناب همتی سعی میکند بیشتر وضعیت را تحت کنترل بگیرد
دخترک افسرده در گوشه ترین قسمت سالن نشسته است
همانگونه که جناب همتی همه را زیر نظر داشت
حس میکند کسی از زیر مبل پایش را میلیسد
با چندش و ترس از جایش پا میشود
–ملیس
ملیس دخترک رنگ پریده با لبخند موزی اش که روی چهار دستو پا راه میرود میخندد جوری که دندان های سیاهش دیده میشود
مردان پشنگ میآیند و چند نفر را میبرند و جناب همتی هم به دنبال آنان میرود
جناب سالار هم جزو آنان بود که مانند همیشه با آرامش راه میرفت
اینجا پر راهرو و اتاق است
اگر آشنا نباشی با اینجا گم خواهی شد
از اینجا به آن ور دیگر سیاهی مطلق
هرچیزی که دیده میشود سیاه یا قرمز
آنان را وارد اتاقی میکنند
جناب همتی نفس عمیقی میکشد و میگوید
–مظنونین ما شما هستید
ملیس که درحال لیس زدن دستش بود گفت–خب دیوانه خونست عمری طبیعیه
و دوباره آن خنده ی چندشش را کرد
جناب همتی که مردی با قد کوتاه و کمی چاق بود
عینکش را بر چشمانش جا به جا کردو گفت –واقعا نوبره کسب که کشته زود همین الان بگه
و به افراد توی اتاق نگاه کرد
یکی درحال چرت زدن و یکی درحال ناخون جوییدن و یکی هم درحال خودش بود
اوکه از گرفتن جواب نا امید شده بود از اتاق خارج شد اما مردان پشنگ نگذاشتند بقیه بیرون بروند
دختری خندان با موهای سفید که خرگوشی بسته بود موهایش را
آمد جلو –هی بچه ها این روانیا مارو اینجا زندانی کردن بیاید حداقل کمی اختلات کنیم
ملیس ‐موافقم ولی اگه بزاری گازت بگیرم
و لبخند دندان نمایی زد
دخترک مو سفید آمد جلو و گفت –سارام
بعد به مرد سیاه پوستی که در آنجا بود نگاه کرد
–هی تو جوجه ، نمردی که هنوز
ملیس خنده ای کردو گفت –لالش کردن سالار خان
جک بسیار کلافه و ناراحت بود
جناب سالار با صدایی آرام گفت–برای چی اینجایید؟
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳