الن یه دختر معمولی بود که در شهر معمولی زندگی میکرد و به دلیل شغل پدرش مجبور شده بود به شهر جدیدی بیان جایی که اصلا براش معمولی نبود!اصلا!
بعد از اسباب کشی شون به این شهر دو هفته گذشته بود و مادرش هنوز کار پیدا نکرده بود. هر روز وقتی از خواب بیدار می شد شروع می کرد برای گشتن به دنبال کار.به صدها جا زنگ می زد. اژانس هواپیمایی.سالن ارایشگاه.کتاب فروشی ها. هرجا که فکر کنی.بخش سخت ماجرا این بود که هزینه های خانواده با حقوق پدرش جفری تمام نمی شد.
الن که از این وضع با خبر شده بود نمی خواست خرج زیادی مثل مدرسه برای انها باشه.پس هی مدرسه رو می پیچوند و بهونه می اورد که نمیخواد مدرسه بره و میخواد دور و اطراف این شهر رو ببینه و کشف کنه. مادرش که کم کم این داستان رو فهمیده بود میخواست باهاش صحبت کنه اما اون همش فرار می کرد. یه شب که الن داشت برای خواب اماده می شد دید مادرش پشت دره.
عزیزم می دونم که برای اینکه ما اذیت نشیم نمیخوای بری مدرسه.این رو بدون هزینه های مدرسه تو برای ما مشکلی نداره و ما میتونیم پرداختش کنیم
مامان اینطور نیست من فقط میخوام بیشتر با اینجا اشنا بشم و فرهنگ مردم اینجا رو کشف کنم
فکر می کنم سه هفته برای این کار کافیه و تو باید از فردا بری مدرسه.
اما مامان!
همین الانشم حدود پنج هفته از شروع مدارس گذشته و تو هنوز خونه ای
مامان!
همین که گفتم.برای فردا اماده شو. پدر تو رو میرسونه.شب خوش
شب خوش
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳