انگشتر جادویی : جزیره عشق 

نویسنده: Mrmehdi

نگین:واقعا تو زره اژدها رو رد کردی مهدی :آره برا چی نگین:خب تو یه ترسویی مهدی:یعنی چی نگین :یعنی تو توانایی ایجاد تغییر رو رد کردی چون سختته  کم کم به مرز نزدیک شدند مهدی :شایدم سختمه شایدم ترجیح میدم راحت تر موثر تر باشم اینجا دیگه بدرد من نمیخوره امیر:موفق باشی مهدی :همچنین طبیعت به من میگه تو بزودی وزیر میشی امیدوارم سریعتر اتفاق بیفته امیر:من نمیخوام با این حکومت باشم مهدی یعنی میخوای قدرت تغییر رو مثل من رد کنی امیر فکر کرد و گفت خیلیم بد نیست سر مرز شخصی با علامت خاصی به مهدی اشاره کرد مهدی هم با همان علامت دست جوابش را داد جدا شدند امیر سعی کرد دستش را همان‌طور کرد و به نگین گفت میتونی اینطور کنی نگین امتحان کرد و نتوانست به راه خود ادامه دادند نگین:حالا کجا میریم امیر:نمیدونم تو بگو نگین میریم شهر من شهر الف ها امیر :کدوم طرفی نگین فقط دنبالم بیا امیر پشت نگین حرکت کرد چند ساعت گذشت به ساحل رسیدند امیر :میخوای بقیه راه رو تو آب بریم نگین:آره امیر :من خسته شدم دو روز بیشتر نمی مونیم نگین :سه روز خیلی وقت مادرم ندیدم امیر:فقط دوروز سوار قایق شدند نگین:برو به سمت جزیره عشق حرکت کردند نگین گوش هایش را دراز کرد و گفت جزیره عشق ۲ مرد قایق ران دستش را بالا برد و گفت اکی حرکت کردند و اوایل مسیر عادی بود هر چه قدر جلوتر می‌رفتند هوا بهتر میشد البته از نظر امیر وارد مه غلیظی شدند و سپس ردش کردن و صدای نهنگ به گوش امیر خورد این صدای چیه نگین صدای گارفیلد منه حضورم احساس کرده امیر پس چرا صداشو هست خودش نیست نگین :ترسیدی هههه امیر گفت وسط اقیانوس یکم استرس میده این صدا نگین:اونها بیا اینجا قربونت برم ماهی کوچکی از وسط دریا پرید داخل قایق بغل نگین امیر :این دلفین صورتی پس بچه دلفین صورتی نگین نه این بالغ بعضی از دلفین ها صورتی هستند کم کم خشکی ای از راه دور مشخص شد نزدیک تر که شدند چند نفر از دوربرایشان دست تکان می‌دادند امیر:اون دختر خوشگل برا ما دست تکون میده ؟نگین:مهم ذاتش که زشت پسر خاله و دختر خالم هستن امیر: چطور فهمیدن داریم میایم نگین:حس کردن
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.