گرگ مغرور روباه لجباز : P 2

نویسنده: Aylin

داشتم با سایه حرف میزدم که مستخدم به سمت مون اومد .
- چیزی میل دارید؟
+ ج*م*ه*و*ر*ی
- ا*ب*ج*و
چشمی گفت و رفت 
دو مین بعد با دوتا گیلاس برگشت
ازش گرفتیم .
- نفس حوصله م سر رفته
+ منم همینطور 
- بردیا کو؟
+ اونجاست داره با یه پسر حرف میزنه 
سایه به سمتی که اشاره کردم نگاه کرد 
- ع اون همون دوست بردیاست ، پسر اقای رادمهر
+ اها این همون ارمین
- اره خودشه
بردیا چشمم به ما افتاد سایه براش دست تکون داد که همراه اون پسره به سمت ما اومدن.
- دخترا این همون دوستم که گفتم
- سلام من ارمین م
- سلام من هم س....
ارمین نزاشت سایه حرفش تموم کنه و گفت :
- میشناسمتون خانم راد
و بعد رو به من گفت : 
- و شما
+ نفس راد
به سایه اشاره کرد و گفت :
- نه ایشون خانم راد هستن
+ اون سایه ست 
- متوجه نشدم
بردیا براش توضیح داد که گفت :
- اها خوشبختم خانم راد
+ همچنین،  بهم بگو نفس
- باشه نفس خانوم
+ من با خانومش مشکل دارم
همه خندیدن 
- خب اینارو بیخیال ، بریم شام اوردن
سر تکون دادم و همراه بردیا رفتیم
برای خودم غذا کشیدم و رفتم یه گوشه نشستم ، چون اون قسمت تاریک بود و لباسم هم طوسی  دیده نمی شدم .
داشتم غذام میخوردم که مکالمه دو نفر توجه م جلب کرد !
- اون چیزی که گفتم اوردی ؟
- اره 
- بزارش تو جیبم تا کسی متوجه نشده
- باشه ولی حواست باشه بهش دست زدی خوب دستت بشور 
- حواسم هست 
- نقشه رو خراب نکنی که رئیس اینبار میکشتت
- باشه دیگه حالا برو تا بقیه شک نکردن 
با تعجب بهشون نگا کردم ، اون چی بود گذاشت تو جیبش 
بعد از ۲۰ مین او پسره از جاش بلند شد و رفت به سمت یه میز که چند نفر کنارش وایساده بودن .

نامحسوس بهش نگاه میکردم .

صورتش حرفه ای گریم شده بود ‌.

موهاش کلاه گیس و چشماش لنز بود .

ت*ت*و کنار گردنش هم واقعی نبود.

خیلی حرفه ای رو چهره اش کار شده بود و ادم متوجه نمیشد ، ولی من هرکسی نبودم الکی نیست که لقب روباه بهم دادن .

سایه به طرفم اومد و من برد پیش بردیا و ارمین .

بردیا داشت با من حرف میزد ولی هواسم پیش اون پسر بود .

- کجایی دختر یه ساعت دارم با تو حرف میزنما

بدون اینکه به حرفش توجه کنم نامحسوس به اون پسر اشاره کردم و گفتم :

+ اون میشناسید

به اون پسر نگاه کردن ، ارمین گفت:

- دومین باره میبینمش

+ اسمش چیه ؟

- نمیدونم 

بردیا گفت :

- چرا توجه ت جلب کرده ؟

همه چیز براشون تعریف کردم که ارمین گفت :

- ایول الان میفهمم که لقب روباه برازنده ت ، حالا میخوای چیکار کنی

+ فعلا زیر نظر میگیرمش ببینم چیکار میکنه

سر تکون دادن و مشغول حرف زدن شدن 

بعد از ۱۵ مین اون پسر رفت پیش اقای رادمهر که کنار چند مرد ایستاده بود و باهاشون حرف میزد

حسم بهم میگفت باید خشاب تفنگم پر کنم 

+ ارمین دستشویی کجاست

- داخل ویلا ، اولین اتاق دست راست طبقه پایین

سر تکون دادم و به سمت ویلا رفتم

رفتم داخل دستشویی و در قفل کردم 
گلوله های که تو کیفم بود و در اوردم و خشاب تفنگ پر کردم 
دستم شستم و رفتم بیرون  ، رفتم کنار سایه ایستادم و بهش گفتم :
+ زیاد نگاهش نکنید مشکوک میشه
سر تکون داد و مشغول صحبت با ارمین شد.
( ۱:۴۵ بامداد )
تقریبا نصف مهمونا رفته بودن و اشخاص مهم موندن که ماهم جزو شون بودیم .
اون پسره هم نرفته بود .
همش به اقای رادمهر نگاه میکرد .
فکر میکنم هدفش اقای رادمهر .
- تو هم فکر میکنی هدفش اقای رادمهر ؟
سایه بود 
+ اره 
- خب چیکار کنیم 
+ فعلا کاری نکنید ، هر وقت علامت دادم بگیرینش
سر تکون داد
دور اقای رادمهر شلوغ شده بود .
تفنگم تو دستم گرفتم و دستم بردم زیر میز تا معلوم نشه 
کم کم داشت به اقای رادمهر نزدیک میشد .
اماده شلیک بودم 
همراه سایه به طرف میز نزدیک اقای رادمهر رفتیم .
اون پسر نامحسوس دست کرد تو جیبیش و چیزی بیرون اورد .........


{ لحظه حساس تمومش کردم :) }

ادامه دارد......
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.