گرگ مغرور روباه لجباز : P 3

نویسنده: Aylin

اون پسر نامحسوس دست کرد تو جیبیش و چیزی بیرون اورد 
شبیه چاقو بود ، ضامن چاقو رو کشید و خواست به اقای رادمهر نزدیکش کنه که به دستش شلیک کردم .
به سمتش رفتم و موهاش گرفتم و غریدم : 
+ تو کی هستی
با غیض نگاهم کرد و چیزی نگفت 
داد زدم 
+ با تو ام 
بازم جواب نداد ، به سایه و بردیا علامت دادم بگیرنش 
خواستم برم پیش اقای رادمهر که سوزشی تو دست چپم احساس کردم
تیر خورده بودم ، چون همه دورم جمع شدن نتونستم بفهمم کار کی بود ، ولی مطمئنم همدست اون پسر بود .
بردیا با نگرانی اومد پیشم 
- نفس خوبی !؟
سر تکون دادم و روبه اقای رادمهر گفتم :
+ هواستون به اون پسر باشه ، فرار نکنه
- حتما ، دست تون 
+ چیزی نیست ، من دیگه میرم
- نمیشه نمیزارم بری 
+ ولی
- نخیر نمیزارم 
بعد از کلی اصرار
بالاخره متقاعدم کرد بمونم .
ارمین به طرفم اومد و گفت :
- داداشم دکتر بیا بریم داخل ویلا دستت پانسمان کنه
سر تکون دادم و همراهش رفتم
- برو داخل اون اتاق الان میام
+ باشه
رفتم داخل اون اتاق و رو تخت نشستم.
گوشیم از داخل کیفم در اوردم که همون لحظه زنگ خورد .
رضا بود ( محافظ ویلای خودش )
جواب دادم 
+ بله
- الو خانم
+ چی شده 
- خانم ویلا
+ اروم باش ، بگو ببینم ویلا چی
- ویلا اتیش گرفته 
+ چی چطوری 
- چند نفر خواستن به زور وارد ویلا شن ولی ما نزاشتیم همین که رفتن طبقه پایین اتیش گرفت
وای اتاقم مدارک ها
+ طبقه سوم چی
- اتیش تا نصف طبقه دوم هم رفت ولی ما خاموشش کردیم به طبقه سوم نرسید
نفس اسوده ای کشیدم
+ خوبه طبقه سوم اتیش نگ
- ولی خانم انبار ، جنس ها
+ اونا رو میشه جبران کرد ولی اتاقم اتیش میگرفت همه چیز نابود میشد
حالا هم نگران نباشید ، خودتون سالمید کسی چیزیش نشد
- نه خانم 
+ خوبه من قطع میکنم
نزاشتم جواب بده و گوشی قطع کردم 
بلند شدم برم بیرون که همون لحظه در باز شد و بردیا و ارمین اومدن داخل پشت سرشون یه پسر دیگه هم وارد شد .
ارتین بود ملقب به گرگ ، پسر ارشد اقای رادمهر .
بردیا اومد جلو و گفت :
- میخواستی کجا بری
+ ویلا اتیش گرفته
- چی چطوری
همه چیز براش تعریف کردم 
- خوبه طبقه ۳ اتیش نگرفته ، الان هم لازم نیست بری بشین دستت پانسمان کنه
سر تکون دادم و نشستم .
جعبه کمک های اولیه رو اورد و مشغول پانسمان دستم شد .
زیر چشمی نگاهش کردم 
موهای خرمایی ، پوست سبزه ، ابرو های شمشیری ، چشمش سبز بود ، بینی متوسط و لب باریک .
جذاب بود .
چی من دارم به یه پسر میگم جذاب!
تاحالا از هیچ پسری جز بردیا تعریف نکردم .
خودمو قانع کردم گه اتفاقی بود .
داشتم به اون پسر و اونی که شلیک کرد فکر میکردم ، مطمئنم با کسی که ویلا رو اتیش زده همدست بودن .
میلیارد ها جنس سوخت ولی اگه اتاقم اتیش میگرفت تریلیاردی ضرر میکردم .
با صدای ارتین به خودم اومدم
- تموم شد 
تشکر ارومی کردم و بلند شدم رفتم پیش بردیا 
+ بردیا مطمئنی لازم نیست بریم ویلا
- اره نمیخواد بری فردا باهم میریم
+ اون پسره چ.... ( اگه اینجوری نوشتم یعنی پرید وسط حرف طرف )
- زیر زمین ، یک کلمه حرف نمیزنه
+ من ببر پیشش
- من باید برم پیش اقای رادمهر 
بعد رو به ارمین گفت :
- نفس ببر پیش اون پسر
سر تکون داد و گفت همراهم بیا
همراهش رفتم ، رفتیم زیر زمین 
لامپ روشن کرد و گفت :
- اونجاست ببینم میتونی به حرف بیاریش
سر تکون دادم و تفنگم از تو غلاف بیرون اوردم .
+ اگه میخوای اون روی من نبینی خودت حرف بزن
پوزخندی زد و گفت :
- تو فسقلی مثلا میخوای چیکار کنی
رو به ارمین گفتم :
+ میشه چند لحظه بری بیرون
باشه ی گفت و رفت .
- نمیترسی با من تنها تو یه اتاق باشی کوچولو 
+ کسی که باید بترسه تویی نه من
خندید و گفت :
- جوک خنده داری بود 
خونسرد گفتم :
+ هنوز قسمت خنده دارش مونده
- پس بگو بخندیم
+ نه انگار تنت میخاره
- خیلی اعتماد به نفست بالاست فسقلی
+ معلومه من نمیشناسی
- خب معرفی کن بشناسم
+ تاحالا اسم روباه به گوشت خورده
زد زیر خنده و گفت :
- روباه کجا و تو کجا ، برو کنار بچه بزار باد بیاد
+ از حرفات پشیمون میشی ، بهت هشدار دادم که کاری نکن اون روی من ببینی 
نزاشتم جواب بده و موهاش چنگ زدم و با داد گفتم :
+ میگی کی هستی و برای کی کار میکنی یا دونه دونه انگشتات بشکنم
- ع میخوای انگشت من بشکنی فسقلی 
دوباره به حالت خونسردم برگشتم و دستش گرفتم 
+ خب سوال اول ، کی هستی
جواب نداد ، بایه حرکت انگشت شست شکستم 
داد بلندی زد و با غیض نگاهم کرد
+ حالا مثل ادم جواب میدی یا کل بدنتُ خورد کنم
چیزی نگفت .
بدون توجه به داد زدن هاش انگشت اشاره و وسطش هم شکستم 
- باشه باشه میگم 
+ مثل ادم جواب ندی یا دروغ بگی بقیه انگشت هاتم میشکنم
- باشه قبول
دست گذاشتم رو نبضش و گفتم :
+ خب اسم واقعیت چیه؟
- علیرضا 
نبضش بالا رفت ، یعنی دروغ گفت‌ .
انگشت حلقه اش شکستم که گفت :
- شاهین
دست گذاشتم رو نبضش،  عادی بود پس دروغ نگفت .
+ برای کی کار میکنی
چیزی نگفت 
انگشت کوچیکش شکستم که غرید
- عقاب
حدس میزدم اون عوضی باشه ، پس بگو اقا دوباره کاراش شروع کرده .
خوب یادمه دوسال پیش هم ادم فرستاده بود من بکشن .
+ اونی که به من شلیک کرد با تو همدست بود 
- اره
+ اونی که ویلای منو اتیش زد چی
- نمیدونم
+ دروغ نگو که اینبار گردنت خورد میکنم
- اره همدستیم ، ولی به عقاب نگو من گفتم زندم نمیزاره 
پوزخندی زدم و گفتم :
+ اصلا قرار نیست زنده از این اتاق بیرون بری
نزاشتم حرفی بزنه و بهش شلیک کردم و از اتاق رفتم بیرون.
ارمین به سمتم اومد و گفت :
- چی شد حرف زد
+ از ادمای عقاب
- ایول بابا چیکار کردی که به حرف اومد
از ارمین خوشم اومده بود ، بچه خوبیه برام مثل بردیا بود ‌.
چشمک زدم و گفتم :
+ دیگه منم راه خودمو دارم
- دارم ازت میترسم
+ بایدم بترسی
هردو خندیدیم و من گفتم :
+ جنازه ش اتیش بزنید دفن نکنین
- مگه کشتیش
+ اره
بعد رفتم به سمت بردیا و بهش گفتم :
+ از ادمای عقاب ، دوباره شروع کرده
- حدس میزدم کار اون ..... خب میخوای چیکار کنی
+ میرم به دیدنش 
- چی! فکرشم نکن
+ میرم و خودت میدونی کسی نمیتونه جلو مو بگیره
همون لحظه اقای رادمهر اومد پیشمون
- شنیدم میخوای بری پیش عقاب
+ بله میرم
- منم میام 
+ نمیشه ممکنه بهتون آسیب بزنه
- اون میخواست من بکشه 
+ نمیشه شما بیاید خودم میرم
صدای از پشت سرم اومد 
- من به جای شما میرم 
سرم چرخوندم ، ارتین بود
اقای رادمهر گفت :
- نه پسرم لازم نیست تو بری
- همین که گفتم ، میرم
بعد رو به من گفت :
- فردا ساعت ۴:۳۰ باهم میریم
عععع پررو ، بیخیال سری تکون دادم و رو به بردیا گفتم : 
+ با رضا حرف زدی ؟
- اره 
+ چهره اونی که میخواست بیاد داخل ویلا رو دیدن
- نه
اه ، حیوون به من ضرر میزنی ، نشونت میدم با کی طرفی .
به اصرار ارمین و اقای رادمهر شب اونجا موندیم .
ارمین اتاقی بهم نشون داد و گفت شب اونجا بخوابم .
از مستخدم یه دست لباس گرفتم ، مارکش هنوز کنده نشده بود یعنی استفاده نشده .
لباسم  که شامل یه تیشرت و شلوار بود عوض کردم .
داشتم چاقو و تفنگم با دستمال تمیز میکردم که یکی در زد .
+ بیا داخل 
ارمین اومد داخل و در بست .
- میشه چند دقیقه حرف بزنیم
+ اره بیا
اومد رو تخت  و کنارم نشست .
- واقعا میخوای بری دیدن عقاب
ریلکس داشتم چاقو مو تمیز میکردم، گفتم :
+ مگه من با شما شوخی دارم
- تنهایی یا با بادیگارد ، اگه بهتون اسیب بزنه چی
پوزخندی زدم و گفتم :
+ من دست خالی هم اون حریفم ، عددیی نیست که به خاطرش بادیگارد ببرم
- لطفا مراقب  داداشم باش 
+ باشه نگران نباش ، حالا هم برو میخوام بخوابم 
- باشه شب بخیر
+ شب بخیر ، کابوسای رنگی رنگی ببینی
 خندیدم 
- همچنین
+ باشه خب دیگه ‌گمشو 
در حالی که میخندید رفت بیرون .
منم دراز کشیدم ، چون خسته بودم زود خوابم برد .

( پارت بعد مربوط به همین شب ، منتظر پارت بعدی باشید . )


ادامه دارد .....
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.