گرگ مغرور روباه لجباز : P 4

نویسنده: Aylin

( از دید ارمین )
با خنده از اتاق نفس اومدم .
در اتاق بستم ، رو پاشنه پا چرخیدم و خواستم برم به اتاق خودم که چشمم به قیافه برزخی ارتین افتاد .
با دستپاچه گی گفتم :
+ ع داداش اینجایی
به اتاق نفس اشاره کرد و گفت :
- اونجا چیکار میکردی
+ هیچی به خدا داشتم باهاش حرف میزدم 
از چهرش معلوم بود قانع نشده .
+ داداش میای بریم بیرون
سر تکون داد و باهم رفتیم تو باغ.
رو تاب گوشه باغ نشستیم .
+  اون دختره نفس خیلی باحالِ
- نخیر دختره ی مغرور خودشیفته 
+ اتفاقا اینطوری نیست ، خودت اصلا مغرور و خودشیفته نیستی
- دوسش داری
یکدفعه‌ی این حرف زد جا خوردم
+ نه نه اون مثل خواهر نداشته‌م
اخمش یکم باز شد
+ ولی خوشگله ها
- به صورتش توجه نکردم
با تعجب گفتم :
+ اون چشمای خاکستری_ابی‌ش که از یک کیلومتری هم معلومه رو ندیدی
- گفتم که توجه‌ی بهش نکردم 
+ تو دیگه کی هستی
- داداشت ، فردی به اسم ارتین رادمهر.  حالا هم گورت گم کن اتاقت میخوام برم بخوابم
خندیدم و شب بخیری گفتم .
رفتم تو اتاقم به ۱۰ دقیقه نرسید که خوابم برد .

( از دید نفس )
با صدای بردیا بیدار شدم .
- دِ پاشو از دیشب مثل خرس خوابیدی
بالشت کنارم زدم تو سرش و بلند شدم .
+ مگه تو میزاری ادم بخوابه
- نخیر نمیزارم حالا هم پاشو برگردیم ویلا 
+ باشه ، سوئیچ ماشینم کجاست
سوئیچ از جیبش در اورد و داد دستم.
+ حالا هم گمشو بیرون
- زود بیای
+ باشه برو
دست و صورتم شستم و رفتم تو باغ، همیشه یه دست کت و شلوار داخل ماشینم بود .
کت و شلوار صورتی‌م برداشتم و رفتم داخل اتاقم ، بعد از اینکه لباسام عوض کردم موهام شونه زدم و دم اسبی بستم .
رفتم پایین همه دور میز نشسته بودن .
بعد از سلام و احوال پرسی ، نشستم تا صبحانه بخوریم .
داشتم برای خودم لقمه میگرفتم که سایه گفت :
- امروز میری پیش عقاب
+ اره چطور
- حداقل چند بادیگارد با خودت ببر
+ نمیخواد
- ولی
+ تا خودم باهاش تصفیه حساب نکنم دلم اروم نمیگیره 
سایه که میدونست خیلی یه دنده ام دیگه حرفی نزد .
ارتین که تا اون موقع ساکت بود گفت :
- از همین جا بریم پیش عقاب یا برمی‌گردی خونه ت
+ نه باید برم یه سری به ویلا بزنم
- باشه پس ساعت ۴:۳۰ میام ویلا دنبالت
بردیا گفت :
- تازه الان همراه ما بیا لازم نیست این همه راه بیای
همش انکار میکرد ولی بالاخره بردیا راضیش کرد .
بعد از خوردن صبحانه وسایلام جمع کردم ، از اقای رادمهر و ارمین خداحافظی کردیم راه افتادیم به سمت ویلا .
وقتی رسیدیم زودتر از بقیه پیاده شدم و رفتم تو ویلا .
طبقه پایین که شامل آشپزخونه ، پذیرایی ، چند اتاق برای جنس ها و زیرزمینی ، کاملا سوخته بود .
رفتم طبقه دوم که شامل اتاق مستخدم ها و اتاق مهمون بود تقریبا نصفش سوخته بود .
رفتم طبقه سوم که شامل یه راهرو بزرگ و ۵ اتاق بود .
اتاق من ، بردیا ،  سایه و یه اتاق پر از نوشیدنی .
یه اتاق هم خالی .
خدارو شکر اتیش به اینجا نرسیده .
در اتاقم باز کردم و رفتم داخل ، بقیه هم اومدن .
+ بردیا دنبال یه ویلای دیگه بگرد 
- چرا خب همینجارو تعمیر میکنیم
+ نه یکی دیگه پیدا کن
- باشه
سایه از تو یخچال گوشه اتاقم چندتا ابمیوه اورد و به هرکدوم مون یکی داد .
سایه درحالی که آبمیوه ش باز میکرد گفت :
- الان مثلا میری پیش عقاب بهش چی میگی
جرعه ای از آبمیوه م خوردم و گفتم :
+ تصفیه حساب
- مواظب خودت باش
سر تکون دادم و گفتم :
+ من برمیگردم خونه شما نمی‌آید 
بردیا گفت :
- من که باید دنبال ویلا بگردم
سایه هم گفت :
- منم اینجا میمونم و وسایل هارو جمع میکنم
+ باشه پس من میرم 
بعد رو به ارتین گفتم :
+ تو هم بیا از اونجا میریم پیش عقاب
سر تکون داد و بلند شد .
از بردیا و سایه خداحافظی کردیم و رفتیم بیرون .
اون سوار مازراتی مشکی خودش شد ، منم سوار ماشین خودم .
جلوتر رفتم اونم دنبالم اومد .
رسیدیم خونه ، ماشین پارک کردم و پیاده شدم ، ارتین هم از ماشینش پیاده شد .
رفتم در باز کردم و به ارتین هم گفتم بیاد داخل .
+ راحت باش ، الان میام 
رفتم تو اتاقم و لباسم با تیشرت طوسی و شلوار بگ حریر مشکی عوض کردم .
دست و صورتم شستم .
موهام شونه زدم و باز دورم ریختم .
یه تل نقره ای به موهام زدم و دمپایی تو خونه ای یونیکورن‌م پوشیدم و رفتم  پایین .
+ تو چرا میخوای بیای پیش عقاب
درحالی که سرش تو گوشی بود گفت:
- اون میخواست پدر من بکشه 
+ تاحالا دیدیش
- یکی دوبار از دور تو چی
+ چندباری شخصا به دیدنش رفتم
- نقطه ضعفش چیه 
+ ببینیش خودت میفهمی ، تنها نقطه قوتش تیزبینی‌ش وگرنه سرتا پا نقطه ضعفه
- میدونی کجاست
+ میریم شرکتش
سر تکون داد .
به ساعت نگاه کردم ۱:۲۵ نشون میداد 
گوشی برداشتم و شماره رستوران گرفتم .
+ چی میخوری سفارش بدم
- برام فرقی نداره
باشه ی گفتم و پیتزا سفارش دادم .
رفتم از تو اتاقم لب‌تاپم اوردم .
داشتم حساب میکردم که عقاب چقدر بهم ضرر زده تا همونقدر رو سرش تلافی کنم .
 با ماشین حساب گوشیم اعداد با هم جمع کردم و مساوی (=) زدم ۵۶۹`۰۰۰`۹۵۶`۴ ( به حروف میشه ، چهار میلیارد و نه صد و پنجاه و شش میلیون و پانصد شصت و نه ) 
زیر لب گفتم :
+ لعنتی 
- چی شده
گوشیم بهش نشون دادم و گفتم :
+ ببین چقدر بهم ضرر زده
خونسرد بهش نگاه کرد و گفت :
- میخوای چیکارش کنی
+ میبینی
همون لحظه زنگ در زدن  ، از ایفون تصویری نگاه کردم ، پیک بود .
رفتم بیرون و غذا هارو ازش گرفتم قبلا پول پرداخت کرده بودم.
اومدم داخل و غذا هارو روی جلو مبلی گذاشتم و رفتم تو آشپزخونه نوشابه ، لیوان و بشقاب اوردم و رو جلو مبلی گذاشتم .
یکی از پیتزا هارو کشیدم جلو و گفتم:
+ بخور تا سرد نشده 
غذا مون که خوردیم ظرف هارو جمع کردم  و به ساعت نگاه کردم .
۳:۳۶ نشون میداد .
+ من میرم اماده شم ، راحت باش اگه کارم داشتی صدام کن
سر تکون داد ، منم رفتم تو اتاقم .
موهام شونم زدم و دم اسبی بستم .
لباسام با یه شلوار بگ زاپ دار مشکی ،  تیشرت کوتاه زغالی  و کت لی زاپ مشکی عوض کردم .
داشتم ارایش میکردم که ارتین گفت:
- میتونم بیام داخل
+ بیا 
اومد و رو تختم نشست.
- تا دیشب کسی قیافه تورو ندیده بود ، عقاب چی دیده؟
رژ لبم گذاشتم رو میز و گفتم :
+ اره دیده
سر تکون داد و به اتاقم نگاه کرد .
منم خشاب تفنگم پر کردم و گذاشتم تو جیب عقب شلوارم ، چاقو گذاشتم تو جیب جلو و شوکر و گوشیم داخل کیفم انداختم .
چند تا گلوله هم محض احتیاط گذاشتم تو کیفم .
روسریم سرم کردم و کتونی های لژ دار زغالیم برداشتم و گفتم :
+ بریم 
اونم بلند شد و باهم رفتیم بیرون .
+ با ماشین کدوم مون بریم
- هرکی با ماشین خودش برا بهتره
+ باشه 
سوار ماشینم شدم و از حیاط زدم بیرون .
اهنگ تی ام بکس ، لاتی ولی موأدب گذاشتم و کمی سرعتم زیاد کردم .
بعد از ۳۵ مین رسیدم ، ماشین پارک کردم و پیاده شدم ‌.
ارتین هم از ماشین پیاده شد و با هم وارد شرکت عقاب شدیم .......

ادامه دارد.....

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.