راه اتاقم در پیش گرفتم که یهو با یه چیز سفت برخورد کردم !
هنه مدارک تو سامسونتم ریخت زمین .
با حرص به اونی که باهاش برخورد کرده بودم نگاه کردم .
یه پسر قد بلند ، موهای مشکی ، پوست سبزه ، چشم و ابرو مشکی ، بینی متوسط و لب باریک .
اونم مدارکش از دستش افتاد و با مال من قاطی شد که بیشتر کفریم کرد.
بدون حرف خم شدم تا مدارکم جمع کنم ، اونم با غیض نگاهم میکرد ، خوبیش اینکه مال خودمو سنجاق کرده بودم و هر کدوم تو پوشه های رنگی گذاشته بودم .
بعد از اینکه جمع شون کردم تو سامسونتم گذاشتم و بلند شدم برم.
که یه چیزی متوقفم کرد ، اون پسره بود ، نگاش کردم که گفت :
- یه عذرخواهی نکنی
چ پررو بود ، انگار میخواد سرویسش کنم .
با خونسردی گفتم :
+ اونوقت برای چی
با حرص نگاهم کرد و گفت :
- چقدر خودتو دسته بالا گرفتی ، انگار نمیدونی من کیم
+ خب بگو تا بدونم
پوزخندی زد و گفت :
- من پسر اقای تیرداد هستم
پوکر نگاهش کردم
- حالا که فهميدی کی هستم باید حد خودتو بدونی
خواستم حرف بزنم که منشیم به سمتم اومد و گفت :
- سلام خانم ، چرا امروز دیر تشریف اوردید
بدون توجه ه چهرهی پر تعجب اون پسر گفتم :
+ سلام ، کاری برام پیش اومده بود بیا اتاقم کارت دارم
بعد به سمت اتاقم رفتم و در بستم.
رو صندلیم نشستم ، سامسونتم کنارم گذاشتم و لبتاپم روشن کردم،
داشتم نقشه ساختمون بررسی میکردم
که صدای در اومد .
گفتم :
+ بیا داخل
منشیم اومد داخل و روبه من ایستاد و گفت :
- خانم امشب به صرف شام با اقای تیرداد قرار ملاقات دارید برای بستن قرارداد
سرم بلند کردم و گفتم :
+ یادم نمیاد قبلا بهم خبر داده باشه.
چند قدم اومد جلو و گفت :
- امروز صبح خودشون تشریف آوردند ، ولی شما نبودید
+ ساعت چند؟ و کجا؟
اومد جلو و تیکه کاغذی که تو دستش بود بهم داد و گفت :
- داخل این مکان و ساعت نوشتن گفتن به شما بدم
کاغذ از دستش گرفتم و گفتم :
+ باشه ممنون ، اون مدارک روی میز هم بردار ، هر قت بردیا اومد بهش بده
مدارک برداشت و گفت :
- چشم ، با من کاری ندارید
سر تکون دادم و گفتم :
+ نه میتونی بری
بدون حرفی رفت بیرون و در بست.
منم وسایلم جمع کردم و رفتم بیرون.
داخل آسانسور تیکه کاغذ باز کردم
"رستوران ارکیده ، ساعت ۷:۳۰ "
زیاد از خونهم دور نبود ، اسانسور که ایستاد کاغذ گذاشتم تو جیبم و اومد بیرون .
سوار ماشینم شدمُ به سمت خونه روندم .
همین که رسیدیم پیاده شدم و رفتم داخل خونه .
بردیا ، سایه و سیاوش نشسته بودن ، سیاوش دوست ماست و وظیفه اش تو باند استخدام بادیگارد ، راننده و مستخدم.
۳ سال از من بزرگ تر بود .
چهره ش هم شامل موهای قهوهای ، چشم و ابرو مشکی ، بینی و لبش متوسط بود .
رفتم کنارشون نشستم.
بعد از سلام و احوالپرسی رفتم تو اتاقم و لباسامُ با شلوار خاکستری طرح قلب و تیشرت طوسی طرح گربه عوض کردم .
وسایل هام مرتبط کردم و رفتم تو آشپزخونه.
از داخل یخچال بطری ابُ بیرون اوردم و کمی ازش خوردم .
بطری همونجا رو میز گذاشتمُ ، رفتم تو پذیرایی .
رو مبل کنار سایه نشستم و گفتم :
+ الان دانیال بفهمه همه جمع شدیم تیکه تیکه مون میکنه
دانیال کارش تو باند نظارت به تازه وارد ها بود .
سیاوش در حالی که سعی داشت خندشُ پنهان کنه گفت :
- توروخدا بهش زنگ بزنید ، دستم هنوز کامل خوب نشده
بعد خندید ، منم اروم خندیدم و گفتم :
+ چطوره بریم بیرون؟
بردیا ذوق زده از جاش بلند شد و گفت :
- قبوله بریم ، هیچکی هم مخالفت نمیکنه خودم به دانیال هم زنگ میزنم پس برید اماده شید که عجله دارم .
به رفتارش خندیدم و بلند شدم رفتم تو اتاقم .
ارایشم ترمیم کردم و شلوار طرح لی مشکی و تیشرت مشکی که به انگلیسی روش نوشته شده بود fuck تنم کردم .
کیفم پاسپورتی مشکیم برداشتم و گوشی و کارت عابربانک داخلش گذاشتم .
تفنگم برداشتم .
مانتو مشکیم که کوتاهیش تا بالای زانو بود ، استین های پفی داشت و دوتا زنجیر از دو طرف بهش وصل بود پوشیدم و شال مشکی سرم کردم ، ساعت مشکی م دستم کردم و رفتم پایین .
و.......
ادامه دارد ......