صنم

صنم : صنم

نویسنده: alibehroozeh

نه جوون سر اون معتاد نشدم یعنی معتادش شدم ولی بخاطرش معتاد نشدم...
از قبل تو جوونی تریاک می کشیدم...
بخاطر پدر پیرم مجبور بودم کار کنم،راسیتش پدرم قدیم برای خودش کسی بود، اهل شعر اهل ادب،ماهم کناش کلی شعر یاد می گرفتیم،ولی حیف که خواب خوشم تموم میشه،رفیق هاش همه دار و ندار آقام رو بالا کشیدن و ما به خاک سیاه نشستیم....
میگفتم اسمش صنم بود،من صنم بانو صداش می کردم...
وای که دلم می رفت وقتی پاییز چادر سر می کرد و می اومد خونه کنار آبجیم...
موهاش رنگ برگای درخت وسط حیاطمون بود...اصلا پاییز فصلِ صنمِ...
نه اینکه فکر کنی چشم بد به ناموس کسی داشتم اصلا...من هرچی بودم بی ناموس نبودم...
آبجی رو واسطه کردم،میدونستم اونم حرفی نداره، یه آقا نادر بود و یه محله حسینیه دیگه....
یادمِ می گفت نادر چرا نماز نمی خونی؟آقام به آدم بی نماز دختر نمیده،منم این بیت رو براش می خوندم:(چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی/تو صنم نمی گذاری که مرا نماز باشد...)
آقاش گفت نه،خانجونش گفت نه دنیا گفت نه.... بابا مگه من چند سالم بود که دنیا بهم بگه نه؟؟؟؟
بیشتر کشیدم،جمع کردن و از محله ما رفتن،بیشتر کشیدم....محله شون رو پیدا کردم، آقاش چند وقتی بازداشتم کرد تا حساب کار دستم بیاد...
از اون شهر رفتن... من بیشتر کشیدم....
30 سالی هست که دارم بیشتر می کشم...
خواهرم یه سال پیش از یه دوست شنیده بود که صنم توی تصادف همراه شوهرش کشته شده...از خونه زدم بیرون...
دیگه کشیدن جواب منو نمیده پسرجون تزریق می کنم... میریزم هرچی باشه داخلش تا خونم رو از صنم پاک کنم...
جوون پاییز فصل صنمِ،وقتی میری توی خیابون مبادا پا روی برگ ها بذاری ها،اونا موهای صنمِ منِ...شاید فکر کنی دیوونه شدم 
ولی من همیشه تو پاییز برگ ها رو جمع میکنم مبادا کسی پا بذاره روشون مبادا کسی موهای صنمِ منو لگد کنه...
آرزو؟ من آرزویی ندارم جوون،فقط اگه مردم منو پاییز زیر درخت حیاط خونه آقام دفن کنید...

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.