آغاز پایان همه چیز : فصل ۱

نویسنده: Arsalan3D

زمین؛سیاره ای سرشار از زیبایی،شکوه و حیات که چیزی تا نابودی اش نمانده.جایی که روزگاری بهشت بود،الان با جهنم فرقی ندارد؛،همانقدر خشک، همانقدر ترسناک و منفور و همانقدر گرم و سوزان؛آنقدر گرم که تقریبا تمام حیات روی زمین از بین رفته و آن دسته حیواناتی که زنده ماندند هم یا از موجودات دریایی مقاوم هستند یا همراه انسان ها زیر زمین زندگی میکند.درسته انسان ها به زیر زمین پناه بردند.

گرمایش شدید کره زمین تقریبا سال ۲۰۳۳ شروع شد و طی ۱۳۰ سال زمین ۱۱ درجه گرمتر شد.بعضی انسان ها انسان ها به خاطر خودخواهی و راحتی خودشان و صد البته به خاطر پول کل زمین را به باد دادند.
اواسط سال ۲۰۳۳ که بهران گرمایی خبری تازه برای مردم بود،افراد طبیعت دوست در گوشه کنار جهان سر و صدا و اعتراض کردند؛اما گوش دولت ها و شرکت های تامین کننده نفت و گاز به این زمزمه های کوچک بدهکار نبود و فقط به سود و زیانشان فکر میکردند.

زمین گرمتر و گرمتر میشد و یخچال های طبیعی آب میشدند؛تا اینکه دیگه چیزی از قطب شمال و جنوب نموند.هنوز هم در مغزم نمیگنجد که آن همه یخ که میلیون ها سال شاهد حوادث و اتفاقات زیادی بوده اند و نوعی تقویم طبیعی برای فهمیدن احوال زمین در گذشته بودند،همه از بین رفته اند.آب اقیانوس ها بالا و بالا تر آمد تا جاییکه قاره آفریقا و استرالیا مانند شهر افسانه ای آتلانتیس ناپدید شدند.بیش از نیمی از قاره آسیا و آمریکای شمالی و جنوبی در اقیانوس گم شدند.در نتیجه این فاجعه سکونتگاه انسان ها، خانه هایشان، زمین های کشاورزی، معدن ها و همه چیزهایی که نزدیک دریا و اقیانوس بودند غرق شدند.
تا سال ۲۰۴۱ اوضاع وحشتناکی روی زمین حاکم بود.
به دلیل اینکه غذا کم بود مردم خانه های یکدیگر را غارت میکردند و اگر لازم بود آدم میکشتند.خیلی ها هم از گرسنگی میمردند.از طرفی دیگر افراد زیادی خانه شان را از دست داده بودند و بیخانمان بودند.بعضی هایشان به خانه ها حمله میکردند و اهالی خانه را میکشتند و خودشان ساکن میشدند.اما بیشترشان به خاطر بیخانمانی و نبود آب و غذا میمردند.هر کس پولدار تر یا قوی تر بود بیشتر زنده میماند.طوفان ها و زلزله های شدیدی اتفاق میافتاد که در آنها نیز خیلی ها کشته میشدند.افزون بر اینها زمین نیز رفته رفته گرم تر میشد و به وخامت اوضاع افزوده میشد. کسی به کس دیگری کمک که هیچ،رحم نمیکرد و محبت و دوستی از بین رفته بود.مردم دیگر زندگی نمیکردند،بلکه فقط برای زنده ماند میجنگیدند.

طی این هشت سال جمعیت زمین از یازده میلیارد به سه میلیارد کاهش یافت.زمین گرم و گرم تر میشد و زندگی و بقا سخت تر.دیگر در آن دما محصولات کشاورزی رشد نمیکرد و تبخیر آب زیاد بود؛تا اینکه دولت ها یا حداقل چیزی که از آن ها باقی مانده بود تصمیم گرفتند تا زمین گرمتر نشده قسمت مناسبی از زمین را انتخاب کنند و زمین را بکنند و خانه ها،زمین های کشاورزی و ذخایر آب شان را در آنجا از نو بسازند و سپس روی آن را بپوشانند تا از گرما در امان باشند.ساخت این پناهگاه از سال ۲۰۴۱ تا سال ۲۰۹۵ به طول انجامید.این پناهگاه بزرگ را در منطقه ای که شامل بخشی از چین مغولستان و روسیه میشد ساختند. بازمانده ها طی این پنجاه و چهار سال با تمام توان خود کار کردند.ابتدا گودالی به طول ۶۰۰۰ کیلومتر و عرض ۴۵۰۰ کیلومتر با عمق ۱۰۰ مترزیر زمین حفر کردند. خانه های کوچک گلی ساختند؛تمام منابع فلزات باقی مانده را استخراج و در انبارهایی در آن گودال دخیره کردندند.قسمتی از گودال را به زمین های کشاورزی و باغ میوه اختصاص دادند.روی تمام رودخانه ها سایه بان های چوبی ساختند تا از تبخیر بیش از حد آب جلوگیری کنند همچنین کانال هایی را درست کردند که آب رود ها به درون استخر بزرگ داخل گودال بریزد.

وقتی ساخت پناهگاه به پایان رسید،فهمیدند که همه آن سه میلیارد نفر در آن جا نمیشوند.اما این مشکل را به وحشتناک ترین روش حل کردند.پیر مرد ها و پیرزن ها را کشنتند و افراد فقیر را قتل عام کردند.

و چیزی که باقی ماند جمعیتی تقریبا دو میلیارد نفره از آدم های پولدار و جوان و بچه ها بود.با تعدادی گاو و گوسفند که نیاز آن ها به گوشت و شیر را تامین کنند.به غیر از گاو و گوسفند هیچ موجودی را در پناهگاه زنده نگذاشتند؛سپس تقریبا هیچ موجود خشکی زیست دیگری روی زمین باقی نماند.

آب و غذا جیره بندی میشد.پول که قبل از آن مهمتر از همه چیز بود و به خاطر آن زمین داشت از هم میپاشد،اکنون هیچ معنایی نداشت.

قانونی گذاشته بودند که هیچ زوجی نباید بیشتر از یک فرزند داشته باشد و هر بچه دومی را که پیدا میکردند میکشتند تا از افزایش جمعیت جلو گیری کنند.

ما تا سال ۲۱۶۳ مشکل خاصی نداشتیم.شهر کوچک روز به روز پیشرفت میکرد.خانه ها چند طبقه میشدند تا جمعیت بیشتری را جای دهند.جاده ها یی کشیده شدند تا ماشین ها در آن ها حرکت کنند.مدرسه ها و بیمارستان ها ساخته شدند.سیستم فاضلاب را درست کردند و تیر های برق را ساختند و خانه ها دیگر مثل گذشته ها با لامپ روشن میشد نه با شمع.گرمای بالای سر ما نیز به خاطر سقف شیشه ای چند لایه و ضخیمی که روی شهر بود احساس نمیشد.

همه چی داشت مثل قبل میشد که فهمیدیم سقفی چوبی که روی رود خانه ها درست کرده بودیم به خاطر گرما آتش گرفته و سوخته اند و آب رودها خشک شده اند...
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.