نا امید : عنوان

نویسنده: omidsalehifar

متن خوداینجا افرادشان مادرجندگی کم تری نسبت به فرایبورگ و آلمان دارند. شاید به خاطر اینست که اکثريت حاکم اینجا آلمانی نیستند و از کشور های اروپای شرقی مثل ایتالیا، چک ، لهستان روسیه می‌آیند.  
آدم اینجا خودش را خفه احساس نمیکند و انگشتان اتهامی آدم را نشانه نمیگیرند. احساس نسبتا خوبی دارم ولی دوامش را نمیدانم.  
با دختری اهل ایتالیا صحبت میکردم، صحبت که چه گوشه ای در حال انتظار بودم که او خودش را به دیدگاه من مخصوصا کنار من نشاند و شروع به صحبت کردن نمود . درباره قطعات از من پرسید و این که فردا روز چه میخوانم و اینکه آیا تنور هستم و از این مسائل سطحی.... 
احساس کردم واقعا پیر شده ام ... نا ملایمت های زندگی و وجود سمج خودم روحم را پیر کرده گر چه ظاهرا جوان هستم...چه میدانم ، به جوانی نابود شده دز زجر و شکنجه خودم فکر کردم و آن علتی جز وجود نفرین شده خود من نداشت.  
گاهی اوقات فکر میکنم در زندگی قبلی بد کاره ای بودم که در این زندگی به مجازات ابدی، به جهنم محکوم شده ام. 
اینگه افراد چقدر با زندگی سطحی خودشان راضی و خوشحال اند .اینکه دیگران آسوده و من در بند، این عذابم می‌دهد.   
به من گفت اگر چیزی نخورده ام، با هم برویم رستورانی چیزی... چند لحظه به او نگاه کردم، صورتی جدی، کوچک و با آرایشی داشت، در صحبت ها ارتباط چشمی را قطع نمیکرد، پیراهنی سیاه و شلوار سفید گشادی بر تن داشت. بعد از حالت اغما در آمدم و گفتم: راستش خسته ام، خسته راه، کار، صبر، درس، زندگی... ولی برایتان آرزوی موفقیت در امتحان فردا را میکنم ، بلند شدم که قهوه ای بنوشم که آخر سر به من گفت : شما صدایی منحصر به فرد دارید، من امتحان شما را شنیدم. گفتم : باعث خوشوقتی است.  
فحشی کشیدم به مادر و خواهر آیشه پدر سگ حراملقمه.  
این جا کسانی را میبینم که قبولی هامبورگ رو دارند و آرزوی تحصیل در سالزبورگ را میکنن و اون حرام صفت..... 
حالا هرچی، خنده ای به حماقت بقیه دانشجوهای فرایبورگ کردم و راهی قهوه خانه شدم.... را بنویسید
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.