تو نقش اصلی ماجرای منی ... : نوشته درون کتاب
4
104
8
6
دوباره یه صبح عالی شروع شد . مثل همیشه از خواب بیدار شدم قهوه خوردم تا خواب از سرم بپره لباسامو عوض کردم تا به کتابخانه برم راستی خودمو معرفی معرفی نکردن
من کاترینا سامبرک هستم من عاشقه کتاب و کتابخواندن هستم من همیشه آرزو دارم روزی یک نویسنده بزرگ بشم و افتخاراتی بزرگ کسب کنم .
وقتی به کتابخانه رسیدم نگاه کردم و متوجه شدم تقریباً تمامی کتاب هارا خوانده بودم و کتابی برای خواندن نداشتم درحال گشتن برای پیدا کردن کتابی مناسب بودم چشمم به کتابی کهنه ای خورد که تا حالا چشمم به آن نخورده بود به سمت کتاب رفتم و آن را برداشتم .
بر روی کتاب هیچ چیزی نوشته نشده بود کتاب را باز کردم و صفحات آن را ورق زدم که متوجه شدم .... که در کتاب مثل جلدش چیزی نوشته نشده است ...خواستم کتاب را ببندم که متوجه شدم به جلد کتاب یک صفحه نوشته شده چسبیده ، با احتیاط آن را از جلد کتاب جدا کردم ...
درون صفحه نوشته شده بود :( تو نقش اصلی ماجرای منی... )
...ادامه دارد ...