تو نقش اصلی ماجرای منی ... : تعجب کردن
2
87
8
6
تو نقش اصلی ماجرای منی ...
منظور از این جمله اصلا چی بود... چه پیامی میخواست برسون ...
هنوز من در بحت و حیرت ماندم ...
آرام آرام از پله ها پایین رفتم ...
به سمت پیر مردی که تا کنون صاحب اینجا بوده رفتم .
ازش پرسیدم :( این کتاب ماله چه قرنی هست ... کی آورده )
پیر مرد گفت : ( راستشو بخوای من تا به حال این کتاب را در کتابخانه ندیدام و نمیدانم که این کتاب ماله چه قرنی هست... )
پیر مرد نفس عمیقی کشید و گفت:(صد سال پیش برای شناسایی هر کتاب خط هایی کد دار میکشیدند تا کتاب ها رو شناسایی کنند .)
پیر مرد در ادامه گفت:( کتاب تو بده ببینم ... ) کتاب و بهش دادم بعد پیر مرد قفسه کتابخانه را فشار میدهد و قفسه مثل یک در باز میشود و پیرمرد کتاب خیلی بزرگی از آن در می آورد ...
پیر مرد درون کتاب خواند که کتاب بر می گردد به قرنی که تمامی مردم عشقشان را وارد ماجرای داستان کتاب عاشقانه ی خود میکردن ...
من واقعا تعجب کرده بودم از این حرف پیر مرد ...
...ادامه دارد...