تو نقش اصلی ماجرای منی ... : داستان من متفاوت است
0
30
8
6
عشق کتاب ندارد ولی عاشقی خود یک کتاب است انقدر خوشحال شدم که بعد از این همه گشتن توانستم کتابی را که به دنبالش بودم پیدا کنم ارام ارام از انجا خارج شدم از انجا تا خانه حدود 20 دقیقه راه پیاده بود. وقتی وارد خانه شدم اولین کاری که به ذهنم رسید این بود که روی کاناپه لم بدم و کتاب راهنما را مطالعه کنم کتاب راهنما در مورد چیز هایی گفته بودکه حتی من یک کلمه از انها را نمی فهمیدم تنها موضوعی را که من از کل این کتاب متوجه شدم تنها این یک جمله بود که(در قرون های پیش کتابی وجود داشته که فقط یکی از اون ساخته شده بوده و آدم های بسیار زیادی به دنبال آن گشتن ولی کتاب فقط برای انسان برگذیده شده پدیدار میشه) با دیدن این جمله به فکر عمیقی فرو رفتم... وای چه کتاب عجیب غریبی یعنی چی اصلا چه کسی میتوانسته همچین کتاب عجیبی رو ساخته باشه .
یه صدای ی گوش خراشی می اومد صدای آشنایی بود صدا از سمت کتاب میومد کتاب را باز کردم یه نوشته ی دیگه ظاهر شد !
_ داستان تو متفاوته ...
چی منظورت چیه !
بهت زده شده بودم سمت کاناپه رفتم و روی آن دراز کشیدم امروز خیلی بهم فشار آمده بود آنقدر شوق پیدا کردن کتابچه ی راهنما خوشحالم کرده بود که متوجه خستگی بیش از حدم نشده بودم روی کاناپه به این فکر میکردم که منظورش از اینکه ( داستان تو متفاوته ) چی بود ... .