من و تو : لیوان خالی ودکای

نویسنده: zahra1385far

دارای سنی 12+ ولی بدون مشگل 
ژانر پلیسی 
 
 ** 
 لیوان خالی ویسکی را روی بار می گذارم ... و به اطراف نگاهی می اندازم ... 
 ** 
من دختری درس خوان و پر تلاش هستم که سعی کردم به خاطره وضع مالیمون که پدرم بعضی وقت ها میگفت تمام حقوقم برای قست ها رفته وارد جامع شوم ... اما من نمیدانستم که جامعه ی این کشوری که ما درآن هستیم گرگ خوی است جامه ای که من در آن بودم پاریس پایتخت فرانسه بود ... مادرم به غیر از خانه داری در خانه به عنوان معلم خصوصی ، ریاضی به دوستانم و بچه های همسایه درس میداد ... من تازه اول راهنمایی بودم و تصمیم گرفتم تا در شغلی شروع به کار کنم تا بعضی از هزینه های خودم را در بیاورم تا پدرم به خاطره خواسته های من در زحمت نیافتد ... و به همین ترتیب هم شد که با آشنایی با یکسری از دوستان جدید وارد مهمانی های شبانه یا هفتگی شدم ... 
 در یکی از این مهمانی ها خواسته یا نا خواسته بعد از خوردن یکسری نوشیدنی همراه یک پسر که نمیدانم چه شد و چه اتفاق هایی افتاد ولی زندگی من را کامل در سرازیلیی قرار داد ... من نا خواسته به دلیل مست بودن در سن نوجوانی از دنیای دخترانه خود خداحافظی کردم ... آدمی کوشه کیر که نه ولی ساکت شدم که سعی میگرد دیگر در موضوعی دخالت نکند و نوع پوششم به سمت لباس های آزاد و باز رفت ... 
 من هر هفته به این مهمانی ها میرفتم مهمانی هایی که هرکس بعد از رقص و صرف نوشیدنی به سمت اتاقی میرفت تا مهمانی را با یک رابطه به پایان برسانت هر چند خوش گذرانی هایشان در مهمانی کم از یک رابطه نداشت ... 
 بعد مدتی رفتن به این مهمانی ها که بعضی شب ها از روی خواسته تن به رابطه به درخواست ها میدادم در یک درخواست رابطه با فردی روبه رو میشوم که زندگی من را از سراشیبی در می آورد ... جوانی هم سن و سال خودم به اسم مانتین که به من درخواست میدهد نقش معشوقه اش را بازی کنم ، اما من نمیخواستم قبول کنم که یکهو کلمه باشه را به زبان آوردم اما بعد سریع با فکر اضافه کردم به یک شرط که او هم گفت : 
 مانتین - باشه شرطت رو بگو ... 
 + من دنبال یک کار میگردم ... برام کار جور کن ... 
 نمیدونم چرا مانتین مکث کرد ولی بعد کمی مکث گفت : 
 مانتین - باشه قبول ... 
 ** 
امروز به تبعیت از بعضی دفعات پیاد به این مهمانی که نزدیک محله ی مان بود رفتم ... در این چندین سال من همیشه معشوقه مانتین بودم و در تمام مهمانی ها کنار هم بودیم و همه ما را با هم یده اند ... این مهمانی برای تمام شدن دبیرستان و وارد شدن به دوره ی جدیدی از زندگی برگزار شده بود... مارتین هم همزمان با من میرسد ... 
به سمت مانتین میرم که او با روی باز آغوشش رو باز میکند و من را در آغوش گرم خود میکشد ... 
مانتین - چطوری عشقم ... .
+ من خوبم ... تو چطوری عزیزم ... .
آری در این چند سال خیلی چیز ها عوض شده بود مثل رابطه بین من و مانتین که دیگر فیلم نبود بلگه یک عاشقانه واقعی بین دو آدم عاشق بود ... و حتی ابراز علاقه ای که مانتین دو سال پیش کرد به من و خواست تا آخر عمرم در کنار او باشم ... بعد دوستی من با مانتین مادرم یک سری نگات را برای من گوش زد کرد که خیلی به دردم خورد ... 
یک ماه بعد دوستی من با مانتین او من را برای کار به یک مغازه لباس زنانه فروشی در یکی از بهترین پاساژ های پاریس میبره که کل آن پاساژ برای پدرش بود و نیمی از مغازه های آنجا با آن مغازه که من در آن شروع به کار کرده بودم برای مانتین بود ... 
بودن درکنار مانتین حس زیبایی داشت که آدم دلش نمیخواست آن را از دست دهد ... 
 به لباسم نگاهی می اندازم که یاد حرف همیشکی مانتین می افتم که می گفت : 
 مانتین - من سبک لباس پوشیدن تو رو خیلی دوست دارم ... و از دختر هایی که لباس دامن دار میپوشن خوشم نمیاد ... 
 یک کت کوتاه مشکی سنک کاری شده جلو باز پوشیده بودم که طبق سبک های همیشکیم زیرش یک تیشرت به سبک رکابی بندی از جنس مخمل قرمز پوشیده بودم ... پام هم یک شلوار مشکی سبک شلوارک پوشیده بودم که به
خاطره کوتاهی قدش سفیدیه پام رو به زیبایی نمایش میزاشت... 
 خدمتکاری با یک سینی پر از انواع نوشیدنی نزدیک صندلی ما می شود ... مانتین برای خود ویسکی و برای من جمهوری بر میدارد و به دستم می دهد ... من و مانتین لیوان هایمان را به هم میزنیم ... 
 مانتین - به سلامتی عشق پایدارمون ... .
و با هم لیوان هایمان را سر میکشیم ... همیشه عادت داشتیم به این نوشیدنی ها و با یک لیوان مست نمیشدیم کنترل خودمون رو از دست نمیدادیم ... 
 مانتین دستش رو دور شونه من میندازه و من را به آغوش خود میکشد ... به صورت او نگاه میکنم که مثل همیشه خوشحالی در آن موج می زند ...
همینطور صورت مانتین به صورت من نزدیک میشد با دست دیکش دور کردنم رو گرفته بود ... میدونستم میخواد چیکار کنه برای همین من هم همراهیش کردم ... 
اول دست راستم رو روی شونه چپش گذاشتم و بعد دست چپم رو روی سینه ی مردونش ... که با گذاشتن لبش روی لبم ، شروع به بوسیدن لب هام کرد من هم حواصم رو به مانتین و حرکاتش دادم و همراهیش کردم ... 
این چیز ها همیشه تو این جور مکان ها عادیه ... اونقدر که مثل یک رابطه کامل میمونه ... ولی باز هم برای بعضی ها کافی نیست و ادامه عیش و نوش و رابطه خود را به اتاق میبرن و اونجا جوره دیگه ای ادامه میدند ... و مهمونی را برای خود لذت بخش میکنن ... 
لب هامون رو از هم جدا میکنیم و نفس میکیریم و مانتین ... 
مانتین – میگم بریم اتاق ... .
گفتم که چیزه عادیه ... با مانتین به سمت طبقه بالا میریم ته راهرو اتاق مخصوص مانتین ... همیشه وقتی با مانتین به اینجا مهمانی میایم به این اتاق میریم که فقط برای مانتین آماده میکنند ... اتاقی مجهز به یک همام دستشویی ... مانتین در اتاق را باز می کند تا من داخل شوم ... احساس خوشایند در آغوش مانتین بودن داره ... که برای من هیچ وقت تکراری نمیشه مثل الان که مانتین از پشت من را در آغوش خود گرفته است ... و من را وادار به سست شدن در کنار خود میکند ... 
** 
تصمیمی که من و مانتین برای آیندمون گرفتیم میتونه یک شک بزرگ برای خیلی ها باشه ... مخصوصا خانوادهامون ... اما این تصمیم از اون تصمیم هایی که حتی برای عملی کردن و عملی شدنش کسی نبایست در موردش چیزی بدونه ... . 
شاید سوال هایی تو ذهنتون بیاد ... 
که حتما ... 
سوال بزرگتون اینه که :
( ؟ این تصمیم که برای آیندمون گرفتیم چیه ؟ ) 
مانتین – مستی عزیزم ... پروندت و آماده کردی ! ... . 
+ آره ... فقط باید کجا تحویل بدیم ؟ ... .
مانتین – ما جایی تحویل نمیدیم ... اونا خودشون میان میبرن ... فقط کافیه بزاریم رو پیشخوان مغازه و درو قفل کنیم بریم ... . 
+ باشه پس بریم ... منم آمادم ... . 
مانتین – میگم ... تو دوستاری پلیس مخفی دولت فرانسه باشی ... یا اینترپل ؟ ... . 
+ من ... اُــاــمــم ... دوس دارم پلیس مخفی تـ... . 
 سکوت میکنم ... و چیزی نمیگم ... . 
مانتین – بگو دیگه ... هی لفتش بده حالا ... . 
+ اِه ... خیلی بدی ... حالا که شد دیگه نمی گم ... .
مانتین – ناراحت نشو ... من معذرت میخوام ... خوبه ... بگو دیگه باشه ... . 
یک جمله ( زندگی تو ) محکم به مانتین میگم و سری از زیر دستش فرار میگنم و از در بزرگ پاساژ میزنم بیرون و به سمت ایستگاه تاکسی پا تند می کنم ... .
صدای مانتین رو میشنوم که بهم میگه مراقب باش از خیابون رد میشی عزیزم ... و خودش به سمت پارگینگ پاساژ میره تا با ماشینش به خونشون بره ... 
 **
 + قربان ببخشید یک سوال داشتم ... . 
-_- بپرس عزیزم ... . 
+ استاد ... من و مانتین که تونستیم صد از صد تو دانشگاه محرمانه برای آموزش پلیس مخفی ها قبول بشیم ... پس میتونیم انتخاب کنیم پلیس مخفی اینترپل بشیم ؟ ... .
 -_- نه عزیزم ... . 
+ چرا ! استاد ... . 
-_- چون شما هنوز تو عمل مورد تائید پلیس مخفی فرانسه نشدین ... خودتونو به اونا ثابت نکردین که ... اگه به پلیس اینترپل درخواست دادین ... قبولتون کنه ... غیر از اینه ... مستانه ... . 
+ نه ... استاد ... شما درست میگید استاد ... پس من و مانتین تمام تلاشمون رو تو پلیس مخفی فرانسه میکنیم تا هرچه زود تر مورد تائید پلیس مخفی اینترپل بشیم ... ممنون ... من میرم این و به مانتین بگم استاد ... . 
** 
مانتین – ببین به من یک کار دادرم باید برم ... فهمیدی ... . 
از حرفش ناراحت میشم ... و دلخور بهش میگم : 
+ چیه ... فکر کردی من به تو اعتماد ندارم ... این حرف و میزنی ... . 
مانتین – نه این چه حرفیه عزیزم ... فقط گفتم بدونی ... . 
+ باشه عزیزم اشکالی نداره من که ناراحت نمیشم بعد مغازه میرم خونه پیش مامانم ... .
 الان دوساله من و مانتین پلیس مخفی فرانسه ایم و توبخش قاچاق و قاچاقچی فعالیت میگنیم و خیلی پیشرف کردیم ... 
 اما تا حالا هیچگی حتی خانوادهامون هم نفهمیدن چون به عنوان شغل دوم و رد کم کنی تو یکی از مغازه های مانتین کار میکنیم ... 
 تو این دو سال به درجات بالایی تونستیم برسیم ... و مورد اعتماد افراد درجه بالاتر زیادی تو همه زمینه ها شدیم ... 
امروز بهم یک ماموریت دادن ... 
 به این گفته که باید با بهترین لباس خودم به یک مهمونی در مکانی با آدرسی رمزی بدون اینگه کسی مطلع بشه یا بفهمه ... تاکید کردن حتی به مانتینم نگم ... برم ... 
به لباسی که انتخاب کردم دوباره نگاه مینم ... 
یه لباس مجلسی زنانه کلبه ای روشن کاملا جذب بلند تا مچ پام که پارچه اش توری سنک کاری شده بدون آستین و یقه است ...
یه جورایی یقه دور سینه که یک گل تزئینی با جنس حریر کلبه ای رو بازو چپم داره... با یک حریر کلبه ای از کمر آویزون شده و به سمت جلو اومده تا نوک انگشت پام که شکل و شمایل زیبایی به لباسم داده
... 
قبل پوشیدن لباس تفنگ کوچیکم و کنار مچ پام جاساس میگنم ... و یک آرایش کاملا زیبا ملیح و کلبه ای تم میگنم و با بستن موهام پشت سرم به شگل یک گل کارو تکمیل میکنم ... 
 لباسم و به همرا یک کفش شیشه ای صورتی میپوشم و کیف کوچیک کلبه ای رنگم رو برمیدارم ... بدون اینگه پدر و مادرم متوجه بشن از خونه خارج میشم ... 
با یک تاکسی خودم رو به نصف آدرس رمزی که رمزش و باز کرده بودم میرسونم ... و بقیه مسیر رو پیاده میرم ... 
جلوی یک در آهنی قدیمی ولی تمیز و بزرگ وایمیستم و به همون صورت که تو آدرس رمزی اومده بود ... سه بار کوبه وسط در رو میگوبم . دوبار هم میکشم و رها میکنم که محکم با در برخورد میکنه . و بعد زنگ رو فشاز میدم و میگم : 
+ سه بار کوبه زدن ... . 
و با کمی مکث در ادامه میگم . ... دوبار کوبه رها کردن ... . 
که در باز میشه من وارد حیاط میشم و به سمت عمارت روبروم میرم ... که مردی با کت و شلوار آبی نفتی که از دورم معلومه گرون قیمته رو از پشت میبینم که در حال مکالمه است ... وقتی نزدیک مرد میشدم از صدای پام خیلی سریع و حرفه ای مکالمش رو قطع و به سمت من بر میگرده که ... . 
وای خدای من مارتین اینجا چیکار میکنه ... .
 میام ازش بپرسم چرا اینجاست ... که همزمان میشه با سوال مارتین ... . 
مارتین – + ... تو اینجا چیکار میکنی ... . 
و دوباره میام که جواب سوال مارتین رو بدم باز با جواب دادن اون همزمان میشه ... . 
مارتین – + ... اومدم ماموریت ... . 
هر دو به خاطره همزمان بودن و شبیه هم بودن سوال و جوابمون میزنیم زیر خنده ... . 
دوشا دوش ودست در دست هم به سمت دربزرگ عمارت سلطنتی میریم ...
مارتین کوبه در رو سه بار میزنه که در باز میشه ... 
و هوای مطبوعی به
صورتمون میخوره و باعث میشه حواسم از سالن گرفته بشه و از این حس خوبی که بهم دست داده لذت ببرم ... 
نوری به صورتم میخوره که نگاهم رو به سالن میدم و باعث تعجب من و همینطور مارتین میشه که این تو قیافش مورد مشاهده بود ... سالنی پر از زن و مردهای مختلف با لباس های گرون قیمت و مارک ... 
 یکهو و همزمان تمامی افراد در سالن روبه من و مارتین به زبان انگلیسی لاتین میگن : 
 --_-- ""_"" ( Welcome to Interpol secret police = به پلیس مخفی اینترپل خوش اومدید ) ... . 



... ادامه دارد ...   











دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.