تقصیر من نبود !

عَزَب : تقصیر من نبود !

نویسنده: ali1995

برم سر اصل مطلب؟ من وقتی هفت ساله بودم چیزی دیدم که نباید میدیدم. اون موقع فقط حس تعجب داشتم. ولی بعدش که بزرگتر شدم بدبختیم شروع شد. الآن که ۲۷ سالمه دارم از درد مجردی میمیرم. با خودم میگم آخه تقصیر من چی بود که خانواده ی دوست دوران بچگیم بی بند و بار بودن؟ داستان از این قراره ... همونطور که گفتم اون موقع فقط هفت سالم بود. میرفتم خونه ی دوستم که باهاش بازی کنم. اونم یه خواهر داشت که خیلی خوشگل بود. واقعا نمیتونم وگرنه چهره اش رو براتون توصیف میکردم. فقط باید خودتون ببینید تا متوجه بشید چی میگم. آدم کور میشه وقتی نگاهش میکنه. از بس که خوشگله. خلاصه، توی یکی از اون روزایی که خونه شون بودم، یه دفعه درِ اتاق باز شد و خواهرش وارد اتاق شد. اما با چه سر و لباسی ! از حوله ای که دورِ خودش گرفته بود مشخص بود که از حمام اومده. اما اتفاق بدتر این بود که وقتی من رو توی اتاقِ برادرش دید نه تنها اونجا رو ترک نکرد بلکه با خیال راحت نشست تا موهاش رو خشک کنه‌ ! اصلا حجب و حیا کیلویی چنده؟ اون موقع دوازده سالش بود. اما به قیافه اش میخورد که بزرگتر باشه. از اون تیپ دخترایی که استخوان بندی محکمی دارن و رشدشون خوبه. برادرش هم همینطور بود. یه وقتایی میدیدم نشسته و داره خالی خالی ماست میخوره ! 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.