قسمت 4

جانا

نویسنده: Hasti84

+(که اینطور ؟ قهر کردی الان؟)


صورتشو بر گردوند و گفت(اره )


+(حالا چرا؟)


_(اخه دروغ گفتی)


+(وا چه دروغی؟)


_(گفتی اگر فیزیک رو ۲۰ بگیرم برام هدفون میگیری)


+(اها راست میگی رام چند شده؟)


_(اونم ۲۰)


+(افنر کیا دیگه ۲۰ شدن؟)


_(هیچ کس فقط ما دوتا)


مامان صدام زد که سفره رو بندازم رام و نوشمک و نازی جون اومدن درو زدم که اومدن تو رام و داراب۱۶ سالشون بود لیلی و نوشمک هم ۸ سالشون بود نوشمک اسمش نیوشا بود اما من میگفتم نوشمک .رام و نوشمک پدرشون رو از دست داده بودن دلم براش می سوخت به همین خاطر هر موقع حسش بود دعوتشون میکردم بیان پیش ما بیشتر موقع ها هم پیش ما بودن هر چیزی که برای داراب می خریدم برا رام هم میخریدم به خاطر همین هیچ فرقی با داراب نداشت برام


سفره رو انداختم شام خوردیم نازی جون مامان رام رفت کمک مامان اجازه نداد که من کار کنم میدونست چقدر خستم رفتم تو اتاق و هدیه هارو دراوردم گذاشتم زیر رو تختیم رام و داراب رو صدا زدم اومدن تو داراب خواست بشینه رو تختم که داد زدم( هوی کجا بشین زمین بابا)


یه ایش گفت و نشست روی زمین


+(خوب داش رام فیزیک و هندسه چند شدی؟)


_(اجی جان فیزیک ۲۰ هندسه ۱۹ )


+(خوب داش داراب فیزیک و هندسه چن؟)


_(فیزیک ۲۰ هندسه ۱۹ مثل رام )


+(مطمن باشم دیگه ؟؟)


داراب سریع رفت برگه هاشو اورد رام هم از تو جیبش در اورد برگه هاش رو یه نگاه عاقل اندر سفیهی کردم و گفتم(به به افنر)


برگه ها رو گذاشتم رو هدفون هایی که کادو کرده بودم و بهشون دادمشون خیلی خوشحال شدن هر دوشون بوسیدنم و رفتن بیرون داشتم دراز میکشیدم که رام اومد تو(اجی جان اجازه هست؟)


+(بیا تو قربونت)


نشست رو زمین و گفت( اجی ممنون لطف کردی ولی توروخدا دیگه برا من چیزی نگیر خجالت میکشم)


+(وای چه حرفا { نشستم روی تخت و اشاره زدم بیاد پیشم بشینه} من کیه توم؟)


_(از نیوشا نزدیک تر خواهرمی)


+(به خدا که تو با داراب هیچ فرقی نداری برام چطور میتونم برات چیزی نگیرم ها؟ داداش کوچیکه)


دستم رو بوسید و رفت منم تا سرمو گذاشتم روی بالش خواب هفت پادشاه رو میدیدم


صبح ساعت ۵ با صدای زنگ گوشیم از خواب پاشدم به بدبختی گوشی رو یافتم


با چشای خواب الود گفتم(کیه؟)


+(کیه چیه؟ خوابی لعنتی؟)


_(تو کییی؟)


+(واا چته روانی پاشو برو دستشویی صورتتو بشور)


به حرفش گوش دادم رفتم صورتمو شستم صفحه گوشیو نگاه کردم دیدم اتیِ جیغ زدم که لیلی بیدار شد نازش کردم دوباره خوابید اروم گفتم( عوضی این وقت صبح کرم داری مگه؟)


+(بی ادب شدی ...... حالا ولش بپوش ۶ میام دنبالت)


_(نمیام)


+( تو اصلا بپرس کدوم گوری میخوام ببرمت بعد بگو نمیام)


_(خوب کدوم گوری میخوای ببریم؟)


+(از هانا ماشینشو گرفتم دیروز میام دنبالت بریم دانشگاه بعد از دانشگاه میریم دور دور)


_(مگه نمیریم سرکار؟)


+(زنگ زدم خانم نعیمی مرخصی گرفتم برا ۴ تامون)


_(پس فکر همه جاشو کردی؟)


+(اره)


_(بزار از مامانم اجازه بگیرم بهت میگم)


+(باشه خداحافظ تا ۶)
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.