قسمت 134

جانا

نویسنده: Hasti84

وا رفتم امید تاحالا اینجوری باهام حرف نزده بود تازه از وقتی هم که خبر باردار بودنم رو شنیده بود مهربون تر شده بود و بیشتر بهم میرسید
بازوشو گرفتم ( چی شده ؟؟ چه اتفاقی برات افتاد؟؟)
دستم رو پس زد و یه دستشو توی جیبش برد بعد از چند ثانیه ۴ تا مرد گنده اومدن تو خونه و به المانی با امید حرف زدن
+(اقا چی کا کنیم؟)
_(وسایل هایی که نیلا بهتون میده رو تو ماشین خودم بزارید و دلوین رو با خودتون ببرید خونه)
+( چشم اقا )
یکیشون به سمت من اومد و دستمو گرفت سعی کردم ازش جدا شم اما قوی تر از این حرفا بود
_(امید تو روخدا من تنها هیچ جایی نمیرم امیددد)
به گریه افتادم و زانو هام سست شد و روی زمین نشستم امید اومد سمتم و بغلم کرد و بردم وقتی رسیدیم به ماشینی که میگفت تعجب کردم این ماشین امید بود؟
سوارش شدم اینقدر گریه کرده بودم نای حرف زدن نداشتم سوار ماشین شدیم دوتا از اون گنده ها نشستن پشت فرمون امید هم سرِ من رو تکیه داد به سینش و پچ زد( بخواب تا وقتی میرسیم)
به پیروی از حرفش چشمام رو بستم
با شنیدن صدای امید و نوازش گونم بیدار شدم از ماشین که پیاده شدم توی پارکینگ بودیم
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.