قسمت 1

قسمتی بسیار کوتاه از قصه_داستان «رقص کیهانی» از مجموعه داستان «شیدا و شمس»

نویسنده: Shabnam_hakimhashemi

آناهل قبل از طلوع آفتاب از خواب بیدار شد. پنجره‌ی خانه‌اش را باز کرد و در هواي سحرگاهی یک نفس عمیق کشید. از نفس عمیقش عطري خوش در همۀ ذرات هوا تکثیر شد، و نسیم نفسش از همان پنجره آغاز شد و از باغ‌ها و کوچه‌باغ‌ها و مزرعه‌ها و گندمزارها و شالیزارها و دشت‌ها و جنگل‌ها و کوه‌ها و چشمه‌ها و رودها و آبشارها و اقیانوس‌ها و شهرها و خیابان‌ها، از همه و همه گذشت و همه چیز را نوازش کرد. و انگار تمام طبیعت و جهان در نرمی و سبکبالی نفسش به خلسه‌اي آرام رسید.


آن‌وقت آناهل دستانش را رو به تمام دنیا باز کرد، ازته دل لبخند زد، و با مخملی‌ترین صداي دنیا خطاب به خورشید که کم‌کم در حال طلوع کردن بود گفت: «این هم طبیعت خدا، پر از تازگی و زیبایی و زندگی، تقدیم به شما...» 
 خورشید همان‌طور که در حال بالا آمدن از افق بود به روي آناهل لبخند زد. «مثل همیشه گل کاشتی، الهۀ باد صبا.»
 زمین گفت: «بوي خوش نفست پرنده‌ها را به آواز درآورده است. صدایشان را می‌شنوي؟...»


آناهل می‌شنید. 
آسمان گفت: «نسیم نفست پرنده‌ها را به پرواز رسانده است. بال‌زدن هایشان را می‌بینی؟...» 
آناهل می‌دید. 
 طبیعت گفت: «آناهل، همیشه باش.»
 آناهل گفت: «همیشه هستم.»




............... 

قسمتی بسیار کوتاه از قصه_داستان «رقص کیهانی»، چهارمین داستان از مجموعه داستان «شیدا و شمس» 
....... 
نویسنده: شبنم حکیم هاشمی
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.