شروع آشنایی

عشق بی همتا : شروع آشنایی

نویسنده: Azadeh

این روزا خیلی کلافه ام زنگ زدنای کتایون داره دیوونم میکنه


واقعا خیلی آدم باید وقیح باشه با اون کاری باهام کرد بازم روش میشه بهم زنگ بزنه وادای آدمای پشیمونو وعاشق رو دربیاره، بعد از بهم خوردن نامزدیم با کتی دیگه نتونستم به کسی دل ببندم با دخترا رابطم فقط در حد دوست دختر پسری بوده وبس] : با صدای زنگ گوشیم رشته افکارم پاره شد

 _الو


_چرا اینجوری میکنی، سهیل دیگه چیکار کنم که بفهمی من پشیمونم من هنوزم دوست..


از حرفاش عصبی شدم و حرفشو قطع کردم


_ ببین خانم کتایون کریمی بین من و تو همه چی تموم شده اینو بفهم


_ تو حتی نمیخوای به حرفام گوش کنی بابا فقط میخوام باهات حرف بزنم


_ما حرفامونو زدیم


دوباره شروع کرد به اشک تمساح ریختن


_نکنه پای کسی در میونه، نه نیست من


_درست حدس زدی


۱: _دروغ میگی چرا من متوجه نشدم


(پس خانم برام بپا هم گذاشته)


_میدونی فرقش با تو چیه اینکه هر روز عشقش عوض نمیشه اینه که واژه عشق و دوست داشتنو به کثافت نمیکشه


_ چیه هرچی هیچی نمیگم هر چی دوست داری بارم میکنی


_دیگه بهم زنگ نزن حتی نمیخوام صداتو بشنوم میفهمی


_ دروغ میگی، اگه راست میگی آخر هفته مهمونی دارم بیا و با خودت بیارش


_باز چی تو سرته


فک نکنم وقتم اونقدر آزاد باشه که به مهمونی های مزخرف تو برسم


_ چی شد تو که دوست داشتی؟


_ دیگه دوست ندارم پامو تو اینجور مهمونی ها بذارم .


_ میدونم هنوز دلخوری ولی باور کن من عوض شدم


_من یکی دیگه رو دوست دارم بفهم


( خواستم مثلا احساساتی رفتار کنم و ادامه دادم)


_دوست داشتن چیه عاشقشم اونقدر که شب و روز تو فکرشم به جز اون نمیتونم به کسی یا چیزی فک کنم،


سکوت کرده بود منم همینو میخواستم


_ من باور نمیکنم سهیل نمیخوام باور کنم، اگه راست میگی با خودت بیارش اگه اونم اینقدر که تو دوسش داری دوست داشته باشه


سکوت کرد و با بغض خیلی آهسته تر ادامه داد


_ از زندگیت میرم بیرون......برای همیشه


بدون اینکه بغض و آه کتی برام مهم باشه با بی رحمی تمام گفتم


_ اوکی گرچه تو اصلا تو زندگی من نیستی که بخوای بیرون بری ، ولی خب میایم با هم


_ اسمش چیه؟


( خدای من منم جوگیرم ها حالا چی بگم کیو با خودم ببرم چیکار کنم اصلا چه حرفی بود بهش زدم بابا بلاکش کن محلش نذار خودش میره پی کارش دیگه، حالا چی بگم آها، با فکری که به سرم زد به این تفکرات چند ثانیه ایم پایان دادم )و گفتم


_ پنجشنبه شب باهاش آشنا میشی عجله نکن کتی خانم


(بدون خداحافظی گوشی رو قطع کردم اه یک آدم چقد میتونه رو اعصاب باشه چقد احمق بودم که یه زمانی دوسش داشتم شاید اگه با چشم خودم نمیدیدم هیچ وقت باورم نمیشد باهام چنین کاری کنه، حالا که امیر جونش قالش گذاشته فکر کرده که آره سهیل که شیفته منه با دوتا دوست دارم عاشقتم خر میشه میشه همون سهیل قدیمی ولی نه من دیگه نمیتونم حتی به اندازه یک دوست معمولی بهش اعتماد ندارم


: خب خب خب حالا چه خاکی بریزم سرم آها این مشکل فقط به دست آیهان حل میشه،


کتمو برداشتمو از کارگاه کوچیکمون اومدم بیرون، البته قراره بزرگترش کنیم به امید خدا بشه کارخونه، کارخونه رب و کنسرو و مربا، البته هنوز گیر وام و اینجور کاراشیم ، منو آیهان ۵۰ ۵۰ با هم شریکیم گرچه سرمایه اولیه آیهان خیلی بیشتر از من بود اما خب دیگه اینجوری شریک شدیم آیهان زیاد نمیاد کارخونه و بیشتر فقط نقش سهامدار رو ایفا میکنه،


از کارگاه زدم بیرون و سوار ماشینم شدم روندم به اووممم خب کجا باید دنبالش بگردم گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدم


_ به سلام سهیل جون


_ سلام کجایی باید ببینمت


_چیزی شده اوضاع کارخونه ردیفه


_ موضوع چیز دیگست کاری نیست


_خب پس حله کاری نباشه هر چی باشه پایتم


_دیوونه ....باید ببینمت، کجایی


_ الان که باشگاهم بیا قول میدم اسبا نخورنت


_ای بابا تو هم میدونی من فوبیا دارم هر دفعه منو میکشونی اونجا


زد زیر خنده و گفت


_باشه داداش بیا کافی شاپه شهرام


(: تو کافی شاپ شهرام نشسته بودم که آیهان هم اومد دست دادیم و نشست روبروم)


_خب سهیلا جووون چرا باز تو خودتی؟


یه نفس آه مانند کشیدم و گفتم


_ کتی باز سریش شده کلافم کرده


_ خب دیوونه اوکی بده برو تو کار عشق و حال،


_حوصله شوخی ندارم


_شوخی نیست جون تو، ببین اصن برو تو کار تلافی یه مدت باهاش باش بعد هم ولش کن بره همون کاری که با تو کرد


_چی داری میگی همینجوری دست از سرم برنمیداره، دیوونست دختره نمیدونم هدفش چیه نمیدونم فقط نمیخوام فک کنه من خرم


_خب جوابشو نده دیگه غصه نداره عشقم


_بهش گفتم یکی دیگه رو دوست دارم


_اینم خوبه


_گفته مهمونی آخر هفته با خودت بیارش ببینمش


_ خب


_خب و کوفت خنگ نبودی که، حالا مثل خر تو گل گیر کردم کیرو با خودم ببرم


_همون که گفتی رو


_کیو


زد زیره خنده تازه فهمیدم منظورش چیه


_ کوفت چقد تو منحرفی


_خب مطمئنم خیلی هم دوسش داره


_ نخند


_خب حرف زدنت درست نیست دیگه میگی کیرو با خودم ببرم


یکم خندید و گفت


_ خب غم نداره بابا یکیو پیدا میکنیم دیگه نشد هم همون کیرو میبری دیگه.


_کوفت


_خب یک نفر رو پیدا کن دیگه.


: _ آیهان چند روز دیگه مهمونیه کسی رو سراغ داری؟


_ خب اول اینکه کتی نباید بشناسدش دوم اینکه خوشگل باشه یعنی از کتی سر باشه.


_اوهوم


_خب کسیو سراغ ندارم


:_ منو باش که رو دیوار کی یادگاری نوشتم، همین


_خب چیکا کنم از تو خیابون که نمیتونم برات نامزد پیدا کنم برادر من، دوست های آشنامونم که کتی میشناسه.


_ خودمونیم تو بی عرضه ای ها


_ چرا


_دوساله با کتی کات کردی ولی تو این دوسال نتونستی حتی یک ماه با یکی ادامه بری


_چون همشون منو یاد کتی مینداختند هنوز یادم نرفته به خاطر پول منو ول کرد.


_همینه دیگه اکثرا اگه اجازه میدن دستشونو بگیری یا باهاشون وقت بگذرونی این چیزا توقع دارن براشون خرج کنی دیگه


_خب رفیق چیکار کنیم


_ چون وقت نداریم بیا از تو همین سایت های دوست یابی و اینجور چیزا یکیو پیدا کنیم یه پولی بهش میدیم یه شب تو مهمونی برامون نقش بازی کنه


_ چاره چیه پس بگرد مورد خوب پیدا کردی خبر باهاش قرار بذاریم حرفامونو یکی کنیم


( دوتامون شروع کردیم خدای داشتیم چیکار میکردیم واقعا دیوونگی بود ولی عقل ناقصمون بیشتر قد نداد دیگه چند موردی رو پیدا کرده بودیم و باهاشون چت کردیم یکی که طرف پسر بود از دم اسکولمون کرده بود یکی خیلی فیس و افاده داشت خلاصه با سه تاشون قرار گذاشتیم : سر قرار دوتاشون رفتیم یکی که تا ماشین لوکس آیهانو دید، دندونامونو شمرده بود از یه رقم هایی حرف میزد که اگه منصف باشم میتونستم باهاش دوبار زن بگیرم والا، فک کرده بود چه خبره وقتی گفتیم برو خانم ما خودمون ختم روزگاریم و خواستیم محل و ترک کنیم تازه یادش اومد امثال اون واسه ما زیادن افتاد به باشه گفتن و هر چی شما بگین اما خب آیهان گفت که این خانم خیلی دندون گرده و غیر قابل اعتماده بریم سراغ کیس بعدی، کیس دوم دختر بدی نبود ها ولی خداییش هم حرف زدنش ضایع بود هم خب قیافش خب چی بگم خدایا نگی چه بنده ای دارم من، خب خوشگل نبود دیگه در واقع کار زیاد داشت هم دندوناش مشکل داشت، هم یه عمل بینی احتیاج داشت بقیه چیزاشو خب نمیگم دیگه موند مورد سوم و البته آخر که قراره فردا بریم دیدنش


: از زبان بیتا


_ تو دیووونه ای بیتا، من میترسم میتونن ازمون شکایت کنن خب مثل بچه آدم برو جلو و خودتو معرفی کن دیگه.


ای بابا این مریم اصلا متوجه موقعیت نیست


_ مریم جونی مهربونی یه کاری ازت خواستم دیگه بابا مگه میخوای بری دزدی یا میخوایم کلاهشونو برداریم که میگی شکایت میکنن و ال و بل.


چند لحظه کوتاه بهش نگاه کردم ببینم در چه وضعیتیه حرفام تاثیر داره یا نه آب در هاون کوبیدنه دیدم نه رفته تو فکر و بیرونو نگاه میکنه این یعنی اوکی ادامه بدم جواب میدم


: _ببین فقط میخوام از دور، از دور ها تعقیبشون کنی یعنی مراقبش باشی ببینی کجا میره چیکا میکنه میدونی میخوام مطمئن بشم خودشونن و پیداشون کردم همین.


_اگه بو بردن چی؟ اگه فهمیدن دارم تعقیبشون میکنم چی؟


اگه خواستن ازم به جرم مزاحمت و نمیدونم اخلال در چیچی شکایت کنن چی؟


(از تعجب جفت ابروهام پرید بالا و چشام گرد شد دهنم باز موند از این جنایی بازی رفیق شفیقم!!!)


_ اخلال چیچی!!! بابا چی داری میگی، میام همه چی رو میذارم کف دستش دیگه، بابا قتل و دزدی که نمیخوایم بکنیم که، یا هم میگی خب چیز شدم عاشقت شدم اومدم ببینم نومزد ی چیزی نداری بیام خواستگاری?


(ازین تیکه آخر خندش گرفت ولی سعی کرد خودشو عصبانی نشون بده کیفشو آورد بالا بزنه تو سرم که در ماشینو باز کردم و پریدم بیرون، اونم اومد بیرون و) گفت:


_ یه بار دیگه بگو جرات داری یه بار دیگه بگو دختره چش سفید.


_ باشه عشقم میدونم تو دلت یه جا دیگه گیره، وفاداری، من تسلیم


_خیلی خب از کجا باید شروع کنم .


_راستش منکه آدرسی به جز اون کارگاه که ازش ندارم صبح میری اونجا وقتی اومد تعقیبش میکنی میدونم پا بند اونجا نیستش، فقط میخوام آدرس خونشو پیدا کنی و ببینی چند تا خواهر برادر دیگه داره.


_خب اینو از راههای دیگه هم میشه پیدا کرد دیگه این دزد و پلیس بازی ها رو نداره.


_ آره ولی خب اول باید خونشو پیدا کنیم یا حد اقل یه دوست دختری، دوستی چیزی که بشه بهش نزدیک شد و آمارش رو ازون بگیریم.


_ خب چرا سعی نمیکنی به خودش نزدیک شی؟


_مریم چرا اینقد تو گیجی، من صد بار بهت گفتم اونوقت احتمال نمیدی فک کنه به خاطر پولش بهش نزدیک شدم؟


_اینم هست خب، ولی تو هم خیلی بی ادب شدی.


_ببخشید خب، میدونی که یکم اعصابم ضعیف شده، میخوام بشناسمش ببینم چه جور آدمیه.


_ باشه پس منو برسون فردا ماشین بابامو بردارم برم دنبال سوژه


_ممنون عزیزی خیلی


محکم بوسیدمشو راه افتادیم


از زبان سهیل


الان نزدیک ساعت چهار هستش در واقع همون ساعتی که قرار گذاشته بودیم نمیدونم ازین کارم یه حس بدی بهم دست داده بود آیهان راست میگفت من نباید اینکارو بکنم باید یه جوردیگه بهش میفهموندم که دیگه به هیچ وجه تو زندگیم جایی نداره ولی دروغی بود که گفته بودم نمیخواستم جلوش کم بیارم همین یه شب باید کاری کنم که باور کنه من عاشق یکی دیگه شدم، به این فکر مسخرم پوزخند زدم عاشق نه دیگه نه دخترا ارزش عشق رو نمیفهمن همیشه دنبال چشم و هم چشمی و ظاهرشونن.


آیهان پشت فرمون بود به من که غرق افکار خودم بودم گفت:


الو الو کجایی؟ یک ساعته دارم با تو حرف میزنم ها!


_جدی با من! ببخشید اصلا حواسم نبود چی میگفتی؟


_ میگم بهش زنگ بزن بگو نیم ساعت دیگه میرسیم کجاست اون رسیده سر قرار؟


_باشه


الو سلام خوبی کجایی آها ما هم نزدیکیم یه ده دقیقه دیگه میرسیم باشه باشه


آیهان با ابروهای بالا رفته که نشون از تعجبش بود نگاه میکرد گفتم


:خب چیه گفت من تازه رسیدم منم گفتم ده دقیقه دیگه میرسیم دیگه


_ جلوتر ترافیکه پسر خوب ده دقیقه؟? نیم ساعت دیگه رو شاخشه


_ خب حالا نیم ساعت بشینه دیگه شاید بختش باز شد


اینو گفتم با لبخند چشامو بستم و سرمو تکیه صندلی دادم


_ چیه داداش کمبود خواب داری یه چیزیت هست ها دیر که آماده شدی الانم که میخوابی و برات مهم نیست سر وقت برسیم یانه


چشمامو باز کردم به این دوست همیشه همراهم لبخند زدم و گفتم هر چی قسمت شه همون میشه تو درست میگی اصلا دلیل نداره به خاطر کسی که برام مهم نیست بخوام نقش بازی کنم.


میدونی آیهان؛ میخوام کلا نادیده اش بگیرم اگه این دختره هم مثل دوتای دیگه بود اصلا دلیلی نداره برم به مهمونی کتی، هر جور میخواد فک کنه میگم کاری پیش اومد ،یا تنها میرم ولی بهش میفهمونم برام مهم نیست


_ اوه اوه آق سهیل چه حرفا میشنوم ازت، جدا از شوخی بابای کتی آدم با نفوذیه نمیخوام فک کنه دخترش رو تحقیر کردی و بعد بخواد باهات دشمن شه، اگه بخوای تنها بری کتی سعی میکنه بهت نزدیک شه واگه تو بهش بی محلی کنی و پسش بزنی باباش ممکنه باهات چپ بیوفته


_ نه نه آقا مصطفی اون جور ادمی نیست


_ باهات خوبه چون به عنوان یک مرد حق رو به تو میده، خودش میدونه مقصر دخترجونشه و اگر تو تنها نباشی بازم حق رو به تو میده چون وقتی کتی با یکی دیگه بود تو هم باید به فکر زندگیت میبودی دیگه


_اوهوم هیچ وقت اینجوری نگا نکرده بودم !


_ بیست دقیقه هم شد الانه که حوصله خانمت سر بره و بزنگه.


_ خانمم؟!!


_ ها دیگه بگو عادتت شه


بذا از این فرعی ها بریم زودتر میرسیم خیابونای اصلی ترافیکه هنوز


آیهان پیچید تو کوچه پس کوچه ها همین طور داشتیم میرفتیم که یه پراید با سرعت از یه کوچه فرعی بیرون اومد و تا ترمز کرد خورد به چراغ و سپر ماشین آیهان،


ما هم مجبوری وایستادیم خب طبق چیزی که من بلد بودم مقصر پرایدی بود چون ما راه مستقیم میومدیم اون از کوچه بغل اومد بیرون، ولی خب آیهان یه نگاهی به ماشینش کرد و بیخیال شد و گفت: حالتون خوبه خانم طوریتون نشد(راننده پراید یه خانم جوون بود)


خانمه با عصبانیت گفت: مرسی به لطف شما ازین بهتر نمیشم دیگه زدین ماشینمو داغون کردین خودمم زهره ترک، نه دیگه ازین بهتر نمیشم.


با تعجب ازین حجم پرو گریش گفتم: شرمنده یه چیزی هم بدهکار شدیم مثل اینکه، شما مقصرید خانم محترم


آیهان با خونسردی گفت: ببخشید خانم ما عجله داریم یه قرار مهم داریم خدا رو شکر چیزیتون نشده منم خسارت نمیخوام بهتره ما بریم دیگه؟


_ چی چی بریم آقای محترم باید افسر بیاد الان بهش زنگ میزنم .


تلفنشو در آورد و یه شماره گرفت، تلفن منم مدام زنگ میخورد حدس اینکه دختره سر قرار کلافه شده سخت نبود جوابشو دادم


_ الو ما تو راهیم


_تو راهید برو بابا چی فک کردی جای خودت


_ نه نه راستش یه تصادف کوچیک کردیم اتفاقا خیلی نزدیکیم


_برو بابا این حقه ها قدیمی شده داداش منم اگه اومدم فکر کردم آدم حسابی هستی کارتو رآه بندازم ولی خب نبودی دیگه


_ نه وایستا یه دقیقه الان خودمو میرسونم


_ یکساعته منو کاشتی نه داداش ما نیستیم من رفتم تو بگرد دنبال یه نفر دیگه این دروغ‌ارو بهش بگین و دسته جمعی بشینید بهش بخندید گود بای


قطع کرد بعدش هم بلاکم کرد


برگشتم دیدم از افسر که خبری نیست یه دختر دیگه اومده رفتم به آیهان بگم که این مورد هم پرید


: _آیهان فایده نداره دختر رفت.


_جدی


اینو گفت و غضبناک به اون دوتا که داشتن باهم حرف میزدند نگاه کرد رفت جلو تر و گفت: زنگ میزنید افسر یا بزنم؟


دختر اولی که بعدا فهمیدم اسمش مریمه یه جور ترسیده و نگران به دوستش نگاه کرد و دوستش گفت: نه آقا مقصر ماییم هرچی خسارت ماشینتون باشه میدیم.


ایهان تکیه زد به ماشینش و دوتا دستاشو کرد تو شلوار کتون مشکی تنگش و گفت: نوچ نشد دیگه.


دختره گفت: چرا خب مشکل چیه؟ خسارتتون هرچی باشه میدیم.


آیهان: من به این دوست شما گفتم خسارت نمیخوام و عجله دارم قرار دارم گفتم یا نه(رو به مریم)


مریم به دوستش نگاه کرد و سرش و به علامت مثبت تکون داد


آیهان : حالا هم از شما خسارت نمیخوام به افسر هم زنگ نمیزنم فقط یه کاری رو باید برای دوستم (با ابرو به من اشاره کرد) انجام بدین.


اخمای دخترا رفت تو هم، آیهان فهمید که ممکنه سو برداشت داشته باشن ادامه داد


آیهان: نه نه کار سختی نیست یعنی چه جوری بگم فقط قراره تو یه مهمونی مقابل نامزد سابقش نقش دوست دختر جدیدش رو بازی کنی فقط یه شب اونم نمیخواد کار خلاف عرف یا شرع انجام بدی،


مریم گفت: زنگ بزن به افسر اینا دیگه خیلی بچه پرو اند.


اون دختره هم که بعدها فهمیدیم اسمش بیتاست با یه لبخند مسخره رو به ما دم گوش مریم یه چیزی گفت که مشخص بود خیلی حرصش گرفته.


: از زبان بیتا


_آخه دختر خر افسر بیاد که اولین کاری که میکنه ماشین باباتو میفرسته پارکینگ،


_ وای بیتا بابام از مسافرت برگرده چی بهش بگم تازه ماشین نازنینش ببین به چه روزی افتاده


_ حالا صفر که نبود ماشینتو یه جوری میدم درست کنند که بابات بویی نبره فقط یه کاری کن از شر اینا راحت شیم.


_جاااااان دیگه چی نکنه توقع داری برم بشم دوست دخترش


آیهان صداش در اومد و گفت:


خانما مذاکرات به کجا رسید ما بیکار نیستیم تا شب اینجا وایستیم.


پسری که همراه آیهان بود هم صداش در اومد و گفت


: زنگ بزن افسر باید بریم کلی کار داریم، افسر خودش میاد تکلیف رو روشن میکنه.


مریم با تموم شدن جملش بلافاصله و بدون هیچ مکثی گفت قبوله. دوستم مینا این کارو برای شما انجام میده


یه لحظه به گوشای خودم شک کردم اما سریع به خودم اومدم و متوجه شدم هر سه شون دارن منو نگاه میکنن آیهان بیتفاوت دوستش یه نگاه آنالیزور و دوست بیمعرفتم ملتمسانه.


_چی داری میگی مریم جان؟


آیهان با همون حالت خونسرد و حق بجانش گفت: اما ما تمایل داریم شما این کارو انجام بدی مریم خانم.


نمیدونم چرا خندم گرفت مشخص بود که آیهان بد جور دوست داره حرص مریم رو دربیاره،


_ چون من نامزد دارم نمیتونم حتی سوری هم این لطف رو در حق دوستتون بکنم


پس زنگ بزن افسر سهیل جان(اینو آیهان گفت به دوستش)


منم دیدم مریم طفلی بد جور به خاطر من تو مخمصه افتاده گفتم:


کوتاه بیاید دیگه من کاری که خواستین رو انجام میدم به شرطی که یه سری شرایط رو قبول کنید


سهیل گفت: مثلا


من: عرض میکنم خدمتتون فقط بهتره دیگه از اینجا بریم یه جای بهتر که شما بگین باید چیکار کنم منم یه حد حدودی رو متذکر بشم


: اون دوتا با ماشین آیهان، منو مریم هم با ماشین مریم رفتیم سمت یه کافی شاپی تو همون حوالی،


رو کردم به مریم و همه سوالایی که تو ذهنم بود رو پرسیدم.


_میشه بگی چی شد که باهاش تصادف کردی؟ اصلا چرا از این سر شهر سر درآوردین قرار بود آدرس خونشو برام پیدا کنی نه اینکه...


_ من چه میدونم یهو از اصلی پیچیدند تو کوچه پس کوچه ها منم چون خیلی با فاصله تعقیبشون میکردم گمش کردم واسه همین سعی کردم پیداشون کنم سرعتمو بردم بالا از این کوچه به اون کوچه دیگه خودمم گم شدم با سرعت اومدم بیرون که خوردم به آقایون؛


: _ خدا بخیر کنه من خیلی نگرانم


_به نظرم بدم نشد ها


(چپ چپ نگاش کردم که ادامه داد)


_ اونجوری نگاه نکن مگه تو نمیخواستی به این آقا خوشتیپه نزدیک شی خب اگه به دوستش چی بود اسمش آها سهیل نزدیک باشی انگاری به آقا آیهان نزدیک شدی نا محسوس همه چی رو از زیر زبون رفیق فابریکش بکش بیرون،


(با خودم فکر کردم بدم نمیگه ها ولی خب من اهل دوستی با پسر جماعت نبودم اگه داداشم بفهمه وای)


تازه بیتا جون حال کردی برات اسم مستعار هم انتخاب کردم. مینا جون...


_ نامرد ما که اصلا سهیل و نمیشناسیم اگه آدم ناتویی باشه چی؟


_از پشت کوه که نیومدی عزیزم هر جا دیدی از حد خودش فراتر میره حقیقت و بهش بگو 

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.