به مقصد مرگ...

به مقصد مرگ...

NegarMojiri نویسنده : NegarMojiri تمام شده

داستان های مشابه

در این مملکت سربازی اجباری است. سربازی اجباری که جان جوان ...

این داستان درباره پسرکی به اسم "لوکا"ست از روزی که چشم به ...

ویالونت را هربار در دست گرفتم و نُت هایی که تو نواختی را ...

...رو به یک دختربچه حدودا نه ساله کردم:«شما کدوم مدرسه می‌رین؟!»
-مدرسه؟! دو سالی می‌شه که نرفتم.
با تعجب به چشمانش نگاه کردم. ادامه داد:«مدرسه که هیچی، دوساله به خاطر بیماریم پامو از بیمارستان بیرون نذاشتم. الان خیلی خوشحالم که دارم از شر اون محیط ترسناک خلاص می‌شم.» پس او هم مثل خود من بیمار بود. پرسیدم:«پس توی اتوبوس مدرسه چی کار می‌کنی؟!»
شانه بالا انداخت:«اینجا؟! این که اتوبوس مدرسه نیست. نمی‌بینی همه لباس بیمارستان پوشیدن؟» پس یعنی این بچه‌ها داشتند از طرف بیمارستان جایی می‌رفتند؟ جایی شبیه به اردو؟! همین را پرسیدم.
-اردو نیست... آممم یه جور سفره... یه جور سفر بدون بازگشت...
ژانرها: تخیلی / داستان کوتاه / درام
تعداد فصل ها: 2 قسمت
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.