...رو به یک دختربچه حدودا نه ساله کردم:«شما کدوم مدرسه میرین؟!»
-مدرسه؟! دو سالی میشه که نرفتم.
با تعجب به چشمانش نگاه کردم. ادامه داد:«مدرسه که هیچی، دوساله به خاطر بیماریم پامو از بیمارستان بیرون نذاشتم. الان خیلی خوشحالم که دارم از شر اون محیط ترسناک خلاص میشم.» پس او هم مثل خود من بیمار بود. پرسیدم:«پس توی اتوبوس مدرسه چی کار میکنی؟!»
شانه بالا انداخت:«اینجا؟! این که اتوبوس مدرسه نیست. نمیبینی همه لباس بیمارستان پوشیدن؟» پس یعنی این بچهها داشتند از طرف بیمارستان جایی میرفتند؟ جایی شبیه به اردو؟! همین را پرسیدم.
-اردو نیست... آممم یه جور سفره... یه جور سفر بدون بازگشت...