یک روز ارباب(امین)به همه ی خدمتکاران خانه گفت:همتون به مدت ۲۴ ساعت میتونید برید بیرون و به فامیلو خانوادتون سر بزنید و یا هر جا که دوست دارید برید ولی ساعت ۱۲ شب فردا باید خونه باشید
همه از ارباب تشکر کردن وبا خوشحالی وسایلشان را برداشتند و از خانه خارج شدنند وقتی کیمیا میخواست از خانه خارج شود امین(ارباب)جلوشو گرفت و گفت:صبر کن منظورم بقیه بود تو باید بمونی باهات کار دارم(با ی لبخند شیطونی)کیمیا آب دهنشو محکم قرت داد و با ترسو لرز گفت:چشم ارباب
کیمیا رفت اتاق امین(ارباب)رو تمیز کرد مشغول تمیز کردن بود که امین بی سروصدا وارد اتاق شد و درو قفل کرد ولی کیمیا حواسش نبود و متوجه نشد امین ی دفعه از پشت کیمیا رو بغل کرد و بعد... .