عنوان

متینیکا : عنوان

نویسنده: melikalashgari457

part 1

یک روز متین همراه محراب باهم رفتن کافه ای (کافه بام) که تازه باز شده بود و افتتاحیش بود
دقیقا همون روز هم مهرشاد با نیکا رفتن همین کافه وقتی مهرشاد و نیکا وارد کافه شدن محراب اونارو دید ولی به روی خودش نیوورد (چون نمیخواست متین و نیکا همو ببینن علتشو در قسمت۲ متوجه میشید)
ی نیم ساعتی گذشت و متین گفت+اَ... .محراب فک کنم اسپرسو خیلی خوردم دستشویی اینجا کجاست؟(با حالت ناراحت)
_الان که قرار من حساب کنم ۴ تا لیوان خوردی حالا اگه خودت بودی نمیذاشتی من ی قطره هم بخورم (با حالت شوخی و خنده )مستقیم سمت راستِ ?
+باشه بابا من حساب میکنم?
_??
متین داشت میرفت سرویس بهداشتی که مهرشادو دید ولی نیکارو نمیشناخت چون اولین بار بود نیکارو میدید سریع رفت سرویس بهداشتی و کارای مربوطه رو انجام داد و سریع اومد بیرونو ی دستی رو موهاش کشید و بعد رفت سمت میز مهرشاد اینا
+به به سلام مهرشاد خانم?
_عِ سلام متین چطوری؟!☺(از جاش بلند شد)
+مرسی خوبم با محراب هماهنگ کرده بودی؟!?
_اِمم.... .نه چیزه... .من نمیدونستم میاین اینجا همین الان فهمیدم حالا محراب کجاس؟?
_اون طرفِ الان صداش میکنم?
+اوکی?
متین:_محراااابببب(با صدای بلند)
محراب اومد سر میز مهرشاد اینا
+بلهههه.... . چته متین کل کافه صداتو شنیدن ابرومونو بردی خوب یواش تر(با صدای آروم و کلافه)
_خوب حالااااا ول کن
به مهرشاد خانم سلام کردی?
+سلام(به مهرشاد سلام کرد خیلی سرد و معمولیخیلی سریع روشو برگردوند)
_سلام محراب خوبی؟نیکارو شناختی؟?
_مرسی خوبم?بله شناختمشون
سلام نیکا خانم?
نیکا:+سلام آقا محراب(از جاش بلند شد)
ی سلام آرومی هم به متین کرد
+سلام جناب(به متین)
_سلام خانمِممم.... .
+نیکا اسمم نیکا فلاحی خوشبختم?
_آها سلام نیکا خانم منم از آشناییتون خوشبختم?
نیکا ی سری به اشاره ادب و احترام تکان داد و همه نشستن و.... .
نویسنده:خیلی ممنونم که تا اینجا داستان منو خوندید این پارت اولش بود و ۲۹پارت دیگه هم داره که اگه شما این داستان رو دوس نداشتید میتونم یواش یواش داستانو عوض کنم اگرم دوست دارید ممنون میشم حمایت کنید 
نظرتون خیلی برام ارزشمندِ?


دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.