part 1
یک روز متین همراه محراب باهم رفتن کافه ای (کافه بام) که تازه باز شده بود و افتتاحیش بود
دقیقا همون روز هم مهرشاد با نیکا رفتن همین کافه وقتی مهرشاد و نیکا وارد کافه شدن محراب اونارو دید ولی به روی خودش نیوورد (چون نمیخواست متین و نیکا همو ببینن علتشو در قسمت۲ متوجه میشید)
ی نیم ساعتی گذشت و متین گفت+اَ... .محراب فک کنم اسپرسو خیلی خوردم دستشویی اینجا کجاست؟(با حالت ناراحت)
_الان که قرار من حساب کنم ۴ تا لیوان خوردی حالا اگه خودت بودی نمیذاشتی من ی قطره هم بخورم (با حالت شوخی و خنده )مستقیم سمت راستِ ?
+باشه بابا من حساب میکنم?
_??
متین داشت میرفت سرویس بهداشتی که مهرشادو دید ولی نیکارو نمیشناخت چون اولین بار بود نیکارو میدید سریع رفت سرویس بهداشتی و کارای مربوطه رو انجام داد و سریع اومد بیرونو ی دستی رو موهاش کشید و بعد رفت سمت میز مهرشاد اینا
+به به سلام مهرشاد خانم?
_عِ سلام متین چطوری؟!☺(از جاش بلند شد)
+مرسی خوبم با محراب هماهنگ کرده بودی؟!?
_اِمم.... .نه چیزه... .من نمیدونستم میاین اینجا همین الان فهمیدم حالا محراب کجاس؟?
_اون طرفِ الان صداش میکنم?
+اوکی?
متین:_محراااابببب(با صدای بلند)
محراب اومد سر میز مهرشاد اینا
+بلهههه.... . چته متین کل کافه صداتو شنیدن ابرومونو بردی خوب یواش تر(با صدای آروم و کلافه)
_خوب حالااااا ول کن
به مهرشاد خانم سلام کردی?
+سلام(به مهرشاد سلام کرد خیلی سرد و معمولیخیلی سریع روشو برگردوند)
_سلام محراب خوبی؟نیکارو شناختی؟?
_مرسی خوبم?بله شناختمشون
سلام نیکا خانم?
نیکا:+سلام آقا محراب(از جاش بلند شد)
ی سلام آرومی هم به متین کرد
+سلام جناب(به متین)
_سلام خانمِممم.... .
+نیکا اسمم نیکا فلاحی خوشبختم?
_آها سلام نیکا خانم منم از آشناییتون خوشبختم?
نیکا ی سری به اشاره ادب و احترام تکان داد و همه نشستن و.... .
نویسنده:خیلی ممنونم که تا اینجا داستان منو خوندید این پارت اولش بود و ۲۹پارت دیگه هم داره که اگه شما این داستان رو دوس نداشتید میتونم یواش یواش داستانو عوض کنم اگرم دوست دارید ممنون میشم حمایت کنید
نظرتون خیلی برام ارزشمندِ?