قسمت اول《جریان و احساس》

زندگی : قسمت اول《جریان و احساس》

نویسنده: Sbarmsh

هر شروعی پایانی دارد و هر آغازی اتمامی دارد.
 در این میان هستند آغازهای بی پایان و پایان هایی که از آغازشان زمانی نگذشته بود . حتی اگر زمان هم متوقف شود نمیتوان به آغاز خاطراتت یا پایان داستانت فرار کنی زمان میگذرد و تو نیز باید بگذری
گذشت از خاطراتی که هر روز مرورشان میکنی یا لحظاتی که افسوس میخوری تا باری دیگر زندگی کنی .
 حرف هایی که بغض شدند و گلویم را بستند .
لحظاتی که حس شدند و به خاطرات پیوستند.
 آدم هایی که یکروز بودند و دیگر کنارم نیستند.
 احساساتی که کنار گذاشتم تا برسم به آنچه حالا هستم .
همگی قسمتی از من هستند چه از یاد بروند چه تا ابد همراه من باشند

زیرا اگر بودنی نباشد نبودن معنا ندارد و اگر نبودنی نباشد بودن ارزش ندارد.
غوطه ور در دریای زندگی

بی حس بودم خالی از هر جریان و احساسی ، جریان بیرون بدنم را به گوشه و کنار زندگی میبرد و در درونم جریانی نبود. گاهی هم گرمای آغوشی ، برق نگاهی ، شیرینی کلامی یا ارامش صدایی را احساس کردم و در لحظات تنها زنده نبودم بلکه زندگی کردم
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.