متن خوپارت ۱ اتفاق
همونطور که داشتم جزومو کامل میکردم احساس کردم یکی نگاهم میکنه ، وقتی برگشتم کسی نبود برای همین اهمیت ندادم . رفتم خونه
_ مامان ، مامان من اومدم خونهههه
اما صدایی نیومد که نشان دهنده حضور مادرم باشه ، پس با مادرم تماس گرفتم.کمی بوق خورد و صدای مادرم رو شنیدم
_ الو ، سلام دخترم
_ سلام مامان ، کجایی؟
_ دکترم ، خواهرت بازم دلدرد شده اوردمش دکتر
_ کی میای مامان ؟
_ یک ساعت دیگه کارم تموم میشه ، خداحافظ من باید برم .
خاستم خداحافظی کنم که تلفن قطع شد
وقتی رفتم از آشپزخونه آب بردارم ، صدا از راه پله اومد ،اهمیتی ندادم و رفتم سر درسام.
بعد ۴۵ دقیقه رفتم سراغ گوشی که دوستم نسرین زنگ زد
_ سلاممم نسرین جونننیی
_ سلام چطولییی ، چیکار میکنیی
_ خوبم ، هیچی درس میخوندم
_ اووووو نه بابا
همین که خواستم جواب نسرین رو بدم گوشی قطع شد .
یه دفعه دوباره از راه پله صدا اومد ، همین که خواستم برم سمت صدا ، برقا قطع شد .
یکی کنار گوشم گفت
_ نوبت توعه
از ترس دست و. پاهام قفل شد و بعد از گذشت ثانیه ای پاگذاشتم به فرار.
از خونه خارج شدم و رفتم تو کوچه .
دویدم سمت خونه نسرین .
هرچقدر زنگ زدم کسی در رو باز نکرد
اما موقعی که داشتم نومید میشدم
نسرین در رو باز کرد.
موقعیکه چشمش به من افتاد با ترس اومد به سمتم . صدای نامفهوم نسرین رو میشنیدم ، اما توان جواب دادن رو نداشتم .
کم کم دنیای جلوی چشمم تاریک شد
و پا گذاشتم به عالم بی خیالی .