1

آدامس خرسی : 1

نویسنده: mhraban

پر سر و صدا ترین، بوسه ای که می توانست را به من داد و لبخندی زد. مزه آدامس نعنایی که چند دقیقه پیش جویده بود را در دهانم احساس می کردم. در حالی که لبخند زورکی به صورت داشتم، از او خداحافظی کردم و گفتم : «شب می بینمت!»

بعد از رفتنش، در را به آرامی بستم و به سمت آشپزخانه حمله ور شدم. دهانشویه را از کابینت برداشتم و سر کشیدم تا مزه تند نعنا را از دهنم بیرون کنم. اولین باری نبود که این بلا سرم می آمد. حتی بدترین ان هم نبود ولی طاقتم سر آمده بود. دهانشویه را از دهانم بیرون ریختم و فریاد زدم: «دیگه تمومه! امشب بهش میگم!»

خیلی وقت است که میخواهم از او جدا شوم، اما او دختر خوشگلی است و بعید می دانم که بهتر از او نصیبم شود. هرکاری هم که از او بخواهم برایم می کند اما بوسه هایش... بوسه هایش همیشه مزه آدامسی که می جود را می دهد. حتی گاهی چند طمع مختلف را با هم می جود و مزه آن را با بوسه هایش به من می چشاند. نمی دانستم که آیا تحمل این درد کوچک در برابر همه خوشبختی هایی که با زندگی کردن با او نصیبم می شود، هزینه ناچیزی است؟

شنیده بودم که یکی از خشن ترین راه های شکنجه، ساده ترین و کوچک ترین آنهاست. فقط کافی است که فرد را به تخت ببنید و شیری که چکه می کند را بالای سر او بگذارید تا چند ساعت بعد، او را در حالی که از درد فریاد می کشد، پیدا کنید. فکر می کنم بوسه های او هم چنین تاثیری روی من دارند. شاید حتی بیشتر!

این روزها، بیشتر از اینکه به فکر دانشگاهم باشم، مشغول سبک و سنگین کردن این وضعیت و پیدا کردن راهی برای قسر در رفتن از بوسه های او هستم. تعجب میکنم که در طول این یک ماه گذشته متوجه نشده که رفتارم با او سردتر شده است. نمی دانستم که با این وضع اگر او را ترک کنم، احساساتش جریحه دار خواهد شد و یا سنگدل تر از آن است که من فکر می کنم.

تصمیم گرفته بودم که امشب با او صادق باشم در کافه ای که برای اولین بار در آن قرار گذاشتیم، از هم جدا شویم. اما امروز صبح وقتی که او را از خواب بیدار کردم، به سراغ کیفش رفت و آدامس پرتغالی را برای جویدن برداشت. کار هر روزش بود. درکش می کردم. یادم می آید که من هم تا همین چند ماه پیش، روزم را با کشیدن سیگار شروع می کردم

. شاید باید به او درباره آدامس جویدن هایش هشدار می دادم تا آن را ترک کند. البته امروز با بقیه روز ها فرق می کرد و همین تمام زمان بندی من را برای گفتن حقیقت به او را بهم ریخته بود چون امروز صبح وقتی که کیفش را باز کرد، نیم نگاهی به داخل آن انداختم و آدامس خرسی را درون آن دیدم !
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.