"من دوست دارم.. یعنی ازت خوشم میاد" لبخندی روی لبهاش نشست ...
آرمیتا نویسنده ای بود که در داستان هایش غرق شد. او برای فرار ...
این بار مریم سردرگم تر از همیشه است.
آیا از گزارش این داستان اطمینان دارید؟
برای "" باید وارد حساب کاربری خود شوید.