ژنرال رومی: پایین آوریدش!
پیکر بیجان مردی که پنداشته میشد عیسی پسر مریم است از صلیب دژخیم به پایین کشیده شد. مادر، خون میگریست. یاران، حیران زده با لباس مبدّل بر تن غرق در خون مرد مینگریستند.
پیرمرد یهودی: آن کفر گو را با دزدان همراهش در کنار دیگر گناه کاران اندازید تا خوراک جانوران شود!
مریم: او یک یهودی است! باید با کفن در دخمه گذاشته شود!
مشاجره بالا میگیرد. در یک سو، وابستگان معبد سلیمان بودند که هنوز منتظر آن مسح شدهی مقدّس بودند و در دیگر سو آنان که پنداشته بودند مسیح موعود جان بر کف بر بالای صلیب رفته. سربازان رومی ایشان را از یکدیگر جدا میسازند.
ژنرال رومی: رُمولوس! کاهنان را بخوان!
سرباز، در پی کاهنان به معبد میرود.
سرباز: ای فرزند اسرائیل! بزرگان و شیوخ را فراخوان که آن یاغی بر صلیب جان داد!
خادم پیر معبد رو به جوانک یهودی: فرزندم! برو و به شیوخ بگو آن که بازرگانان را با شلّاق از معبد خداوند بیرون راند بر صلیب جان داد!
جوانک دوید. آن هنگام که وارد شد، کاهنان معبد را با موهایی ژولیده و ریشهایی چون برف، که تا ساعتی پیش چون آهن گداخته میدرخشیدند، سجده کرده بر درب اتاق قدس الاقداس یافت. از شکاف میان دو لنگه درب و با کنجکاوی به داخل نگاهی انداخت.
جوانک: پناه بر آدونای!
در داخل اتاق، کاهن اعظم را در حالی دید که سنگ شده بر جای خود ایستاده، به جایگاه مقدّس صندوق گم شدهی عهد مینگرد. پردهی حائل میان جایگاه و خلق پاره شده بود. جوانک داخل شد، نگاهی بر پیکرهی سنگی انداخت، از میان پردهی لخت لخت شده عبور کرد و وارد جایگاه تابوت عهد شد. بهت زده به مردی که ابری درخشان او را فرا گرفته، آنجا ایستاده بود خیره شد.
جوانک: تو … تو … تو کیستی؟
مرد: به آنچه موسی آورده عمل کنید!
با یک پلک جوانک، مرد ناپدید شد.
* آهای!
یکی از کاهنان بود.
* ای گستاخ! مگر آنجا بازار است که در آن قدم میزنی؟! بیرون آ که تکفیر خواهی شد!
جوانک لرز لرزان بیرون آمد. چنان مست بود که طوفان شدید سیلیها و مشتهای کاهنان او را هشیار نمیکرد.
+ به آنچه موسی آورده عمل کنید!
- آن مرد همه را لا دین کرده است! این جوان را آن چنان که خود میگوید سنگسار کنید تا به دستور موسی عمل کرده باشیم!
پس دست او را گرفته، از معبد بیرون برده، گفتند:
* ای فرزندان اسرائیل! این کافر در قدس الاقداس وارد شده، بدان بیحرمتی کرده و خواهان عمل به دستورات موسی است، حال آن که خود از دستور وی سرپیچی کرده! سنگسار، دستور مطلق بیحرمتان به جایگاه تابوت است! این است سزای آن که از دین برگردد!
خادم پیر ملتمسانه از کاهنان و شیوخ میخواست او را آزاد کنند، ولی در جواب میشنید:
* خود خواستار عمل به دستورات موسی است!
به نزدیکی گلگتا رفته، خواستند او را سنگسار کنند. ژنرال رومی از بالای تپّه به سوی آنان شتافت.
- ای شیوخ! دست از سنگسار این جوانک مجنون بردارید که اکنون باید بر دفن بدن بیجان ناصری داوری کنیم، که بنا بر دستورات دینتان مادرش و خود یهودی بودهاند.
شیوخ او را وانهاده، به بالای تپّه رفتند. جوانک؛ با لباسی لخت لخت، سراپا غرق در خون، رها شده در زیر آفتاب سوزنده، با خود ذکر «بشنو ای اسرائیل، خدای (یهوه) خالق ما، خداوند (یهوه) یکتاست» را زمزمه میکرد. خادم پیر بر بالین او رسید، سراسر پر از وحشت شد، در دم جان تسلیم کرد. ابری درخشان ظاهر شده، مردی بر بالین جوانک ظاهر شد.
مرد: برخیز!
جوانک: در توانم نیست …
مرد: برخیز، از درد رها شو.
جوانک خود را رها مییابد،
به سان پرندهای رها شده از قفس، با مرد تا بینهایت رفت.
۱۴۰۱/۱۱/۰۴ - ۰۲:۳۰
پینوشت: این داستان تخیّلی بدون هیچ پیش داوری و ذهنیتی نسبت به سه دین آسمانی یهودیت، مسیحیت و اسلام و حاشیهای بر داستان مصلوب شدن عیسی مسیح (ع) در عهد جدید برداشته شده است. هرگونه تشابه اسمی یا روایی کاملاً تصادفی میباشد. پیشزمینه، کتابهای عهد قدیم و عهد جدید میباشد.