بی جنایت با مکافات!؟ :  فصل دوم 

نویسنده: arman14021402

علی گفت : اونطوری که فکر می کنید نیس...
پلیس گفت : دهن بسته اسلحه تو بنداز .
علی هفت تیر را انداخت 
پلیس گفت : دستاتون رو ببرید بالا 
علی و محمد دست هایشان را بردند بالا 
محمد نگاهی به علی کرد و علی هم به محمد نگا کرد 
محمد گفت : داش فکر کنم به چخ رفتیم .
هر دو به پلیس ها نگاه کردند 
پلیس جلو آمد به آنها دستبند زد و 
آنها را همراه با جنازه برد جنازه به پزشک قانونی رفت و از علی و محمد. هم به اتاق گرفتن اعتراف
پلیس به علی گفت : اونجا چیکار می کردی ؟ 
علی گفت : این لامپه بالا سرمون چرا بی خود تکون می خوره ؟
پلیس دستش را روی میز کوبید و گفت : اینجا فقط من سوال می پرسم علی گفت : جناب سروان فیلم زیاد می بینی نه ؟ لامپی که تکون می خوره،یه افسر عصبانی ، و یه اتاق تاریک ؟؟
پلیس یک سیلی به علی زد و گفت : جواب منو بده 
علی گفت : گوه خوردم جناب سروان رفته بودم دختر دید بزنم 
پلیس گفت : مثلاً من حرف تورو باور کردم خو کدوم گاوی پنج صبح میره دختر دید بزنه؟؟
علی گفت : از کجا میدونی پنج صبح اونجا بودم ؟
پلیس گفت : اون دوستت گفته
علی گفت : ای دهن لق با دوتا چک همرو گفتی لااقل صبر می کردی یکم شکنجه ات کنن داستان اکشن تر شه خواننده ها حال کنن پلیس گفت : چی ؟؟
علی گفت : هیچی ببخشید 

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.