پدرم بعد از اون روز کلا فرق کرد همه قمارهاش میبرد ولی یک چیزی فرق میکرد پدرم قبلا که قمار میکردبالاترین شرطی که میزاشت با کسی ده دلار بود ولی الان راحت دویست سیصد وحتی پونصد دلار شرایط ما خیلی زود عوض شد زمانی که اون شب رخ داد یک شب پدرم خیلی خوشحال اومد جای ما کم پیش میومد با ما حرف بزنه اصولا کاری به ما نداشت فقط مراقب ما بود ولی اون شب فرق داشت اومد ما بغل کرد رو کرد به من گفت جیمی بهترین لباست بپوش خواهرتم آماده کن بریم نمیدانم چرا اما ترسیدم آخ پدرم عرق کرده بود من هیچ وقت یادم نمیومد استرس چیزی داشته باشه ولی اون شب داشت دم دریک ماشین رولز رویس مشکی منتظر ما بود یک مرد با ماسک در برای ما باز کرد بعد این که نشستیم تو ماشین مرد راننده که چهره مهربان زیبایی هم داشت گفت بچه ها حتما تشنه هستید بفرما من گرفتم آبمیوه خوردم وبعد به خودم که اومدم توعمارتی بزرگ بالای یک تپه هستم توبغل همون مرد مهربون که گفتم با این که چشمام تار مدید اما دیدمش همون دقیقا سیگاربود که روش نوشته بود لوکی اون مرد کیه واقعا خودشه