#ar
#p5
_زیاد تند نمیدوئی! پس به خودت مغرور نشو! و درزم اگه یبار دیگه بخوای در بری تضمین نمیدم که زنده بمونی دختر کوچولو!
دستم را گرفت و مرا به دنبال خودش کشید!
+هی اقاهه!! ببخشیدد من نمیدونستم که نباید به جنگل شما بیام! من ندونسته وارد جنگلتون شدم!
با حالت التماسی ای دستش را گرفتم و گفتم :
+خواهش میکنم لطفا بزارید من برم !
بر خلاف تصورم تک خنده ای کردو گفت:
_این جنگل مال من نیست ولی وقتی کسی میاد اینجا دیگه نجات پیدا کردنش مشکله..
حرفش برایم عجیب بود ! لحظاتی مکث کردم و بعد دوباره التماس کردم ..
+ببخشید خیلی معذرت میخوام!بخدا اشتباهی شده بزارید من برم .
با عصبانیت غرید:
_گفتم که نمیشه بری! ما اینجا یه قانونی داریم اونم اینه که اگه اطراف عمارت کسی به پستمون خورد میتونیم واسه خودمون برش داریم!
چشمانم گرد شدند و با صدای بلندی گفتم..
+چی؟؟؟ این چه معنی ای میده؟
پوز خندی زدو صورتش را جلوتر آوردو گفت:
_یعنی تو دیگه برای منی!
سر جایم میخکوب شدم ،عصبانی شده بودم ؛دستم را محکم تر فشرد و لبخندش را پررنگتر کرد دیگر طاقت نداشتم !با پای راستم ضربه ای محکم به پایش زدم،کمی عقب تر رفت و نگاهی به لباسش انداخت ...
+من مال کسی نیستم! شنیدی!! شنیدی یا نه؟
با آستین بارانی، قسمتی از شلوارش که با لگدم کثیف کرده بودم را پاک کرد ،ایستاد و دستانش را در جیب بارانی اش فرو برد و با چشمان عجیبی که بی تفاوت تر از قبل بودند به تماشا ایستاد .
ترسیده بودم اما بر ترسم غلبه کردم و چشم غره ای رفتم ..
بندهای کوله پشتی ام را محکم تر گرفتم و در جهت مخالفش با حرص قدم برداشتمـــ
هنوز قدم از قدم بر نداشته بودم که یک آن کوله ام از عقب کشیده شد و به طرفش چرخیدم؛ سیلی محکمی به صورتم زد، لحظاتی بعد وحشت زده نگاهی به چهره اش انداختمــــ...با عصبانیت فریاد زد
_ تو میدونی من کیم که داری اینجوری پررو بازی درمیاری؟! اگه یبار دیگه لجبازی کنی قول میدم که بعدش بشدت پشیمون بشی!!
ساکت شده بودم و فقط اشک هایم بودند که به گرمی گونه هایم را نوازش میکردند ، ناچارا سرم را به نشانه تایید تکان دادم و به دنبالش رفتم!
باران شدت گرفته بود و همانند تازیانه ای هر بار محکم ترو نیرومند تر از قبل بر سروصورت سبزه ها و درختانِ جنگل میبارید!
????