تنها خیالِ من : قسمت ۱۱

نویسنده: asma

#ar
#p11

 توجهم به مایعی قرمز رنگ جلب شد که دور لبانش مالیده شده بود، با فکر اینکه خون است حالم به هم خورد، با گوشه ی آستینم جلوی دهانم را گرفتم و به سرعت از کنارش رد شدم که دستم را گرفت و با شتاب به سمتش برگشتم، با حالت مسخره ای که مشخص بود عقلش سرجایش نیست گفت: 
 _چه ابنبات کوچولوی قشنگی، عمو بیا بریم بهت قاقا بدم. 

 حرصم گرفته بود، مرا بیشتر به طرف خودش کشید، همان لحظه با پایم ضربه ی محکمی به ناکجایش زدم که از درد به خود پیچید و فرصت فرار پیدا کردم، با استین لباسم گوشه ی چشمم را که از شدت اشک خیس شده بود، پاک کردم و به سمت پله ها دویدم، نگاهی به جمع انداختم که شاید آن مردک عوضی (آریل) را ببینم اما با دیدن صحنه های شرم آور و مهمانان تقریبا بدون لباس، جاخوردم و سریع به طرف راه پله برگشتم، با سرعتی که از خودم انتظار نداشتم پله های کرمی رنگ را که حالا لکه های خون بر روی آنها نمایان شده بود، پشت سر گذاشتم...

به طرف راه پله ی بعدی قدم برداشتم که یادم آمد کلید اتاق را ندارم! با خود زمزمه کردم:
 +اه آریل! پس تو کدوم گوری هستی عوضی! 
 کلافه ایستادم و به فکر فرو رفتم،...
کمی بعد به طرف راهرو برگشتم وبا دیدن همان دختری که یک ساعت پیش دیده بودم سرجایم خشکم زد..
با آن لباس شرم آور و قرمزش با قدمهای بلندی که برمیداشت به طرف تنها اتاق نسبتا باز سالن رفت! 

 ادامه دارد ..
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.