شهر نفرین شده( ادبیات وحشت) : پاساژ گردها

نویسنده: t_parsa_razeghi

آقای فرانک و بچه ها و تمامی مسئولان اردوگاه آنجا را ترک کردند . بعد از دو سال هیچ کس دیگر نام اردوگاه را هم نمی آورد و از یادها پاک شده بود و به مدت سه ماه بعد آنجا را تخریب کردند و شهردار تصمیم گرفت آنجا را تبدیل به مرکز تفریحی ی جرمینز کنند ، مرکز تفریحی ایده‌ی بسیار خوبی بود که باعث شد که رهگذران و گردشگران از آنجا بازدید کنند آنها آنجا را  این طوری ساختند ، دری عظیم شیشه ای که به یک مرکز بازی و تفریح منتهی می شد و سمت راست و چپ هم پاساژی پدید آمده بود که دارای مغازه های متعددی بود در سال ۱۹۸۶ اینجا معروف و مشهور شده بود چون از جدیدترین سیستم ها استفاده می شد و این اندک اندک نام بدی که از این شهر در رفته بود بهتر و بهتر می شد اما در سال ۱۹۹۹ به علت حادثه جنون‌آمیز که  چند نفر از آدم هایی که در حال قدم زدن در پاساژ ها و مرکز بازی بودند ناگهان عقل خود را از دست دادند و با وسایل تیز و چاقو به جان مردم افتادند به کودکان هم رحم نکردند ، در آن حادثه چندین نوجوان ، خردسال ، سالمند و از هر سنی به قتل رسیدند پلیس با بررسی آن مکان و جنازه ها آن جا را به مدت ۸ ماه تعطیل کرد . 
و پس از ۸ ماه آنجا را دوباره باز کردند ولی مثل قبل مردم به آن جا هجوم نمی بردند و فقط اکثری از مردم می رفتند. این مرکز خرید و تفریح لقب (( مرکز قتل)) نام یافت .
  ........................ .............................................................. .............
تابستان 
سال ۱۹۹۹
۲۱ ژوئن 
گروه پاساژ گردها در امتداد مسیر حرکت می کردند همه سراسیمه و آشفته بودند اما تنها کسی که به تمام گروه انرژی می‌داد دختری بود که موهای قهوه ای روشن داشت و چند تا تار موهایش هم به رنگ صورتی بود و تیشرت و شلواری آبی لاجوردی به تن داشت و خرت و پرت هایی به خود آویزان کرده بود. او تمام راه فقط زیر لب زمزمه می کرد : یک ساعت دیگه می رسیم )) و آن یک ساعت طاقت فرسا گویی هرگز به اتمام نمی رسید . بالاخره  بعد از نیم ساعت حرکت کردن در مسیر شیب دار به بخش پاساژ مرکز تفریحی روستای جرمینز رسیدند . تمام دخترها از سر آسودگی نفسی راحت کشیدند بالاخره به پاساژ رسیده بودند .
از در عظیم دو لنگه وارد شدند هوای داخل بسیار خنک بود و باعث می شد عرقی که از سر و صورت آن ها سراریز و روی پیشانی آن ها نمایان بود خشک شود نور پردازی بسیار جالب بود دارای رنگ های بنفش ، صورتی ، سرمه ای ، سبز ، نارنجی و قرمز بود یکی از دخترها گفت:((  ترجیح می دم تو مرکز بازی بمونم این همه راه رو اومدم حالا باید باز هم این همه راه بیام . دختر دیگر با لحنی طعنه آمیز گفت : ((خب همینجا بمون !)) دختر اول که نامش کاترین¹. بود و چند موی صورتی داشت، دستانش را به هم کوبید و گفت : بچه ها باهم دعوا نکنید،  ما این همه راه رو تا اینجا اومدیم  که خوش بگذرونیم و خرید کنیم )) 
دختر دیگر از میان جمع گفت : رسید . تمام دخترها چشمانشان را سوی پسری ورزیده با شانه های ستبر و موهای بور بردند ، کاترین درحالی که چشمانش را به پسر دوخته بود گفت : اون دیگه کیه ؟ )) دختری که اسمش هانا². بود در حالی که لبخند دندان نمایی زده بود گفت : ((بوید³. ، اون برادرمه.)) بوید با جذبه به سمت دخترها آمد و گفت : سلام دخترا خیلی خوشحالم از دیدنتون . همه دخترها درحالی که به بوید زل زده بودند گویی او یک مجسمه طلایی حیرت آور بود همگی همزمان گفتند : س..س سلام .. کاترین رو به هانا کرد و گفت: اونم باهامون میاد ؟ هانا گفت : آره اگه مشکلی نیست کاترین تا می‌خواست جواب بدهد دو دختر دیگر به نام هدر⁴۰ و پم ⁵. جلوی دهان کاترین را گرفتند و گفتند :(( نه مشکلی نیست)) .دستانشان را از جلوی دهان کاترین برداشتند و کاترین به آنها چشم غره رفت و سپس شروع کردند به گشتن پاساژ ها البته دو پاساژ اول آنقدر طول کشید که کاترین با خود اندیشید اگر بقیه آنقدر هر پاساژ را طول بدهند نمی توانند تا قبل از تاریک شدن هوا تمام پاساژ ها را بگردند و این قضیه را با بقیه هم درمیان‌ گذاشت بوید گفت : ((میدونم دخترا شما خرید کردن رو دوست دارید ولی چه طوره وسطش یه جای دیگه هم بریم مثلا مرکز بازی)) تمام دخترها به نشانه موافقت سرشان را تکان دادند فقط کاترین بود که به نشانه نفی سرش را تکان نداد اما هیچکس به او اعتنایی نکرد کم کم داشت از بوید بدش می‌آمد دخترها با هیجانی وصف نشدنی به سمت مرکز بازی هجوم بردند بوید گفت خب کی اول میخواد دستگاه بازی رو امتحان کنه ؟ هدر گفت فکر کنم هیچکس و با دستش به صفی بلند بالا و
عظیمی اشاره کرد . کاترین چشم هایش را در کاسه چرخاند و با بی حوصلگی گفت:(( دیدین گفتم طول میکشه))
بوید گفت(( : نه نگاه کنید هنوز یه بازی مونده پک_ من ⁶.تازه تو صفش یه نفر بیشتر هم نیست)) . کاترین دیگر واقعا از بوید بدش می آمد  با بی میلی پشت سر گروه رفت در صف باز پک _ من  پسری که جلویشان ایستاده بود بسیار حرفه ای بازی میکرد و معلوم بود چندسالی بود به اینجا می آید و بازی می‌کند بالاخره بعد از مدتی نوبت به پاساژگردها رسید اولین نفر هدر بود که در صف ایستاده بود بوید به شانه ی پسر زد و گفت : ((هی نوبت ماست ))
ناگهان پسر رنگ از رخسارش پرید دوباره بوید تکرار کرد : نوبت ماست اما پسر جوابی نداد هدر با صدای بلند داد زد :(( نوبت‌ ماست ! مگه کری ؟!)) و به پشت پسر زد پسر سرش را برگرداند رنگش شبیه گچ شده بود هدر گفت : هی تو خوبی ؟ )) ناگهان  به طور وحشیانه و غیر قابل پیش‌بینی دسته فرمان بازی را کند و در صورت هدر فرو بر  و خون روی همه پاشید پم درحالی که وحشت زده بود سرتاپای خونی بود جیغ زد :(( اون روانی شده ! فرار کنید ! ))زد هدر کشت تمام بازیکندگان سرشان را به آن سو برگرداند و پسر به آن طرف آن ها یورش برد صدای جیغ کرکنده و زننده در تمام سالن بازی پیچید بوید کاترین پم و هانا پا به فرار گذاشتند پسر جارو ای را برداشت و سر آن را کند وبا تیمی آن به جان مردم پرید و آنها را به صورت وحشتناک می‌کشد خون آدم های مرده دیوار های مرکز بازی را کاغذ دیواری کرده بود گروه از مرکز بازی خارج شدند آنقدر دستپاچه و وحشت زده بودند که راه خروج را گم کردند در راه پم پایش پیچ خورد و به زمین افتاد و بقیه هم متوقف شدند پسر  با جاروی شکسته از آن سوی پاساژ داشت به سمت آنها حمله ور می شد همه روبه پم کردند و یک صدا داد کشیدند بدو  پم در حالی که اشک از چشمانش جاری شده بود گفت نمی تونم پسر به پم رسید جاروی شکسته را از شکم او رد کرد و پم و بقیه جیغ کشیدند پم سعی کرد جلوی خونریزی را بگیرد اما پسر دسته جارو را دخل چشمش فرو برد و بچه ها برای بار دیگر جیغ بلندی کشیدند و خون روی آنها نقش بست شوربختانه آدم های دیگری هم مانند پسر روانی شده بودند و به جان مردم افتاده بودند و آنها را به قتل می رساندند 
بچه ها راه خروج را پیدا کردند و آنجا خارج شدند نگهبانی جلوی در بود بچه  با عجله به سمت او رفتند به او با لحنی آمیخته به ترس گفتند :(( خواهش میکنیم کمکمون کنید مردم اینجا روانی شدند)) مرد خنده ی ریزی کرد و گفت:(( از دست این بچه ها ))
آنها دستپاچه جواب دادند :(( نه! ،نه! ما دروغ نمیگیم! ))
مرد بطری شیشه ای از جیبش در آورد و یک جرعه از آن را با ولع نوشید از دور زنی با لباس های خونی به سمت نگهبان آمد بچه فریاد زدند مواظب باشید زن شیشه بطری را شکست و آن را در گلوی نگهبان فرو برد و برای بار سوم سرتا پایشان خونی شد 
ماشین پلیس در حال آمدن بود و ار آن طرف هم مردم روانی و قاتل داشتند به سمت آنها هجوم می آوردند بوید با سر به سر زن زد و او را از کنار زد از پاساژ خارج شدند و با تمام توان به سمت ماشین پلیس دویدند 

1.Catherine
2.Hana
3.Boyd
4.Heather
5.Pam
6.پَک-مَن (به ژاپنی: パックマン ) یا PAC-MAN یک بازی آرکید هزارتو است که توسط شرکت نامکو ساخته و منتشر شده‌است. خارج از ژاپن، این بازی توسط شرکت میدوی گیمز به عنوان بخشی از توافقنامه صدور مجوز با نامکو در ایالات متحده عرضه می‌شد. پک-من برای اولین بار در ۲۲ مه، ۱۹۸۰ در ژاپن انتشار یافت.







دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.