ما مال هم هستیم : ما مال هم هستیم 

نویسنده: mhasti226

متن خود را بنویسید 
پارت 6
??????
خواستم برم ک لب زد 
سوهو : وایسا ببینم 
برگشتم
کِی : هوم چیه
سوهو : شمارت و بده 
کِی : نمیدم 
سوهو : بده دیه 
کِی : واقعا لوسی ، نمیدم 
بهم ی برگه کوچولو داد 
سوهو : بهم زنگ بزن 
  رفتم ⁦ಥ‿ಥ⁩
کِی : سیبل بریم 
سیبل : چشم 
ک صداش اومد ک گف 
سوهو : بارونه حداقل چتر ببرین  
سیبل ی چتر خرید 
و دنبالم اومد 
چتر و از کرد و تا رفتیم کنار ماشین 
در وا کرد و سوار شدم 
چتر و بست و خودش هم سوار شد 
ب برگه خیره شده بودم ک با صدای سیبل از تو فکر درو امدم 
سیبل : آقا حرکت کنم 
کِی : آره آره حرکت کن 
سرم و رو شیشه گذاشته بودم 
ب لحظه ای ک بغلم کرد فکر میکردم 
خوب بود ن عالی بود
واییی من چمه
ن نمیخام ب خودم دروغ بگم 
واقعا خوب بود 
چشمام و بسته بودم 
کم کم داشتم خواب میرفتم 
...................................﴿سوهو﴾...........................................
کاش بهم زنگ بزنه  
لباسم و عوض کردم و در و قفل کردم 
حرکت کردم سمت خونه 
تو فکر کِی بودم 
ک سرم و بالا گرفتم جلوش در بودم 
در و دا کردم و رفتم داخل 
سوهو: سلام مادر سلام پدر
پدر :چرا از مدرسه فرار کردی
نشستم و لب زدم 
سوهو : پدر و مادر سین هو رو یادتونه 
مادر چشماش داشت میزد بیرون و چشماش پر اشک بود 
مادر: شین هو 
سوهو : تو کلاس بود و منم با دیدنش جا خوردم و بلند اسمش و گفتم و برا همین معلم از کلاس بیرونم کرد و منم رفتم سر کارم 
پدر: اگه اینطوریه ک اشکالی ندارد پسرک بعد از ۱۵۰ سال پیداش شده معلومه ک ببینیش شکه میشی 
سوهو : ممنون ک من رو ببخشید من میرم اتاقم درس بخونم 
پدر : باشه پسرم 
رفتم سمت اتاقم ک صدای مادر و شنیدم گ گف
مادر : مواظب شین هو باش 
بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاقم 
آخه من چرا بایدم مواظب اون مردتیکع عوضی باشم 
گوشی رو از کیفم در آوردم و دیدم ن تماسی داشتم ن پیام 
رفتم خودم انداختم رو تخت 
چشمام کم کم رفت رو هم 
.................
چشمام و باز کردم 
اینجا کجاست 
کمک 
ها 
اینجا چرا هیچ سفیدی هی نیست 
ب دور ورم نگا کردم 
ها
ی نقطه ی کوچیک سفید بود 
دویدم سمتش
هر چی نزدیک از میشدم نقطه کوچیک تر میشد 
در حدی شد ک نقطه ناپدید شد 
ها 
کجا رفت 
ی دایره دیدم ک مث نور سری امد سمتم از خواب پریدم 
ساعت ۳ صبح بود 
گوشی رو باز کردم و دیدم ی شماره ناشناس زنگ زده 
زنگ زدم 
رفت رو پیغام گیر 
بلند شدم و رفتم بیرون
همه لامپ ها خاموش بود
چراغ گوشیم و روشن کردم 
رفتم سمت یخچال و آب و برداشتم 
آب و با خودم بردم اتاق و نشستم تکلیف و انجام دادم 
......................
با صدای زنگ گوشی بیدار شدم ساعت 6:30 دقیقه بود آماده شدم و کیف و برداشتم و و رفتم 

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.