داستان های amini4444

نحس زاده ها 0 در حال تایپ

نحس زاده ها

۵ مهر ۱۴۰۱

سرد نگاش میکنم شروع میکنه به حرف زدن - ماکاری باهم نکردیم ! پوزخندم حرصشو در میاره و ادامه میده - دریا چرا قبول نمیکنی حرفمو ؟! همونطور که از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاق که پشت سرم راه می افتاد گفتم - نمیخوام بهم توضیح بدی! - نه بایدم بهت توضیح بدم خیله خوب باشه راستشو میگم ! چرخیدم سمتش سرشو انداخت پایین _ ما با باهم رابطه داشتیم با اینکه خودمم میدونستم ولی از دهنش بشنوم یکم غیر قابل تحمل بود با خشم هواش دادم عقب که به دیوار برخورد کرد و...

0 0 0
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.